۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۰, جمعه


امید کوکبی، قهرمان نافرمانی


آیت الله های حاکم که "ظاهر آرایی" را بطور علمی آموخته و به مرتبه فقیه و عالم، حکیم و مجتهد رسیده اند، بدرستی، معلوم نیست که چرا با وجود اشتیاق به ظاهر آراسته و فریبنده در انتقال امید کوکبی، پژوهشگر فیزیک و علم لیزری از زندان به بیمارستان دچار خطایی بزرگ شدند و بخشی از ماهیت باطنی خود را بمنصه ظهور رساندند. چرا که ما با مشاهده امید کوکبی بر تخت بیمارستان در حالیکه پای او بیک زنجیر ضخیم آهنی بسته است، در واقع شاهد بدار اویختن علم و دانش هستیم بوسیله مشتاقان علم و صنعت و تکنولوژی، بویژه حضرت ولایت فقیه. شاهد خصومت و ستیزنظام ولایت هستیم با زمان، نظامی که با غنی سازی هسته ای و علم لیز شرایط را برای خروج امام عج از غیبت آماده میسازد.
تصاویر منتشر شده نشان میدهند که در حالیکه کوکبی در بستر بیماری قرار دارد، زنجیر ضخیمی همچنان بپای او قفل گردیده است.  شاید از آنجا که امید کوکبی تبه کار بسیار خطرناکی بوده است و احتمال گریختن او نیز بسیار،  این است که در بستر بیماری هم پای اور را باید به  زنجیر ضخیمی، می بستند. اما، بنابر گزارش علی ملیحی که از کوکبی ملاقات کرده است، کوکبی زنجیری بپا نداشته است اما دستبندها و دیگر زنجیر ها و از این "ابزارها" را در زیر تخت بیمار، مشاهده کرده بود (کلمه).
بعید بنظر میرسید که حکومت اسلامی هرگز تصور میکرد که انتقال کوکبی به بیمارستان و خارج ساختن نیمی از کلیه او بخاطر محرومیت از مراقبت های پزشکی در پنج سالی که در اوین گذرانده، با واکنشهایی محکوم کننده و بطور وسیع و گسترده از سراسر دنیا روبرو شود. سایت چکیده( 3 اردیبهشت 95)  انفجارخبر خارج ساختن نیمی از کلیه امید کوکبی را در رسانه های اجتماعی چنین گزارش میدهد:
امید کوکبی، "فیزیکدان نخبه محکوم به حبس" که روز گذشته به علت ابتلا به سرطان، کلیه خود را از دست داد، در شبکه اجتماعی توییتر برای مقطعی از زمان به مقام اول ترند جهانی رسید. کاربران شبکه اجتماعی توییتر از صبح امروز که مزین به نام "روز مرد" است با به راه انداختن طوفانی توییتری با دو هشتگ "امید کوکبی" و "free omid" از کسی یاد کردند که به گفته آنان مردانه بر سر شرافت و آزادگی‌اش تا به امروز ایستاده و در این راه سلامتی خود را از دست داده است.
بی بی سی نیز گزارش میدهد که:
فیروز نادری، یکی از سرشناس ترین دانشمندان ایرانی ساکن آمریکا، در صفحه فیسبوک خود به شدت از نحوه برخورد با امید کوکبی، فیزیکدان ایرانی که در زندان اوین تهران مبتلا به سرطان شده، انتقاد کرده و خواستار آزادی او شده است.
فیروز نادری در ادامه انتقاد از رفتار حقارت انگیز حکومت اسلامی یا یک دانشمند ایرانی، دولت اسلامی را مورد سوال قرار میدهد و میپرسد:
:‌ "آیا ایران اینگونه دانشمندان خود را ارج می گذارد؟ رئيس جمهور ایران مهاجران ایرانی را ترغیب می کند به ایران بازگردند و به بازسازی ایران کمک کنند. آیا می خواهید چند نفر دیگر را پس از بازگشت زندانی کنید؟ بعضی ها در ایران برای من می نویسند و می گویند 'چرا به ایران برنمی گردی و به کشور خودت خدمت نمی کنی؟' جدی می گویید؟ اول امید را آزاد کنید بعد دیگران را دعوت کنید."
مسلم است که تصویر کوکبی در حالیکه زنجیر شده به تخت بیمارستان، در دل بسیاری در سراسر جهان آشوب بپا کرده است؛ و بدرستی واکنشهایی را برانگیخته برخاسته از آنچه عمیقا انسانی ست و مشترک است در نوع انسان و نه حیوان دیگری: همدردی و امداد به انسانی که گرفتار است، به تله افتاده، بزنجیرکشیده شده و باسارت در آمده است، در سرشت انسان نهفته است. بعضا نیز اعتقاد داردند که خروج نیمی از کلیه این نخبه ایرانی بدلیل تعهد بکشور و مردم، تلنگری بود که بسیاری از خفتگان را بیدار ساخته است.
نگارنده قصد ورود در این بحث را ندارد، بلکه مایل است که باد آوری نماید که آنچه ما در باره کوکبی و اسارت او  می بینیم و میشنویم، تنها یک لایه از واقعیت است، لایه ظاهری، لایه بیرونی، لایه ای که بچشم میخورد. اگر این لایه را برکنیم و کمی عمیقتر فرو رویم، لایه دین اسلام را می بینیم، شریعت اسلام را که بر دوش اسب بادپای قدرت نشسته است و پرچم لا الله الا الله را برافراشته است. کوکبی زندانی قدرت، نیست، زندانی دین است، زندانی دین اسلام. آن زنجیر ضخیمی که بر پای کوکبی قفل زده اند، نماد بند شریعت اسلامی است که نه تنها به پای کوکبی که به پای تمام ملت ایران بسته اند.
تصویر زنجیر برپای انسانی اسیر و بیمار بطور نمادین بیانگر روابط دین اسلام است با انسان، دینی که خدایش از انسان هیچ نخواهد مگر بندگی و عبودیت، و یا فرمانبری و اطاعت. درست، همانچیزی که حکومت اسلامی از امید کوکبی و یا هر زندانی سیاسی دیگری میخواهد: تسلیم و اطاعت. نظام، نیز بر پیشگاه کوکبی پیشنهادهمکاری با پروژه های هسته ای را  نهاده است. یا باید تن باطاعت دهی علم و دانش را در خدمت ارده ولایت قرار دهی و یا دهسال زندان. کوکبی، نافرمانی و برباد دادن ده سال از بهترین سالهای عمرش را بر شرکت در پروژه ای که نه بنفع کشور است و نه مردم و نه تمدن بشری،  ترجیح داد. آنچه که در اسلام جایز نیست عدم اطاعت و نافرمانی ست. چه "بنده "مدیون خالق خود،  الله است، نافرمانی یعنی سرپیچی از پرداخت دین و یا طلبی که به الله دارد. این است که اسلام نافرمانی را با عذاب "الیم" پاسخ میگوید. با ابزار الیم از نا فرمان انتقام ستانی میکند: دهسال زندانی، از دست دادن نیمی از کلیه.
این در حالی ست که جرم کوکبی، را جرمی سیاسی قلمداد میکتند و بگونه از آن سخن میگویند گویی که این ماهیت شرم آور جرم است توجیه کننده خوار سازی یک دانشمند ایرانی. خبرگزاری فارس گزارش میدهد:
«حجت‌الاسلام و المسلمین» غلامحسین محسنی اژه‌ای در نود و پنجمین نشست خبری خود درباره امید کوکبی که به جرم جاسوسی محاکمه شده است اظهار داشت: این مجرم به 10 سال حبس محکوم شده است و اگر کسی به کشور و مردم خود خیانت کند باید مورد مجازات قرار بگیرد.
روشن است که پیشوند "حجت الاسلام والمسلمی"ن بیانگر این حقیقت است که آقای محسنی اژه ای درس حقوق را نه در دانشگاه های ایران بلکه در حوزه های علیمه بعنوان بخشی از "علوم " فقهی آموخته است و بواسطه دانش فقهی است که مانند قاضی و قضات دیگر رده های فوقانی نظام قضایی را  باشتغال خود در آورده اند. یعنی دادگاههای اسلامی با قاصی ها و دادستانی های که بدست فقها و حجت الاسلام ها و آیت الله مدیریت میشود، تنها میتوانند براساس شریعت حکم صادر کنند، یعنی قصاوت و حکم آنها نه حقوقی و بلکه دینی و شرعی ست. آنها میتوانند امید کوکبی را به گناه و گناهکاری متهم کنند، نه به یک جرم سیاسی. 
 در قاموس فقها و علمایی که امروز نظام قضایی را بزیر سیطره خود در آورده اند، ولایت یکی شده است با کشور و ملت، گویی که نه کشور وجود دارد نه ملت، گویی که بدون ولایت نه کشور هست و نه ملت. آقای محسنی اژه ای بنمانیدگی ازکشور و ملتی سخن میراند که به اسارت ولایت و شریعت اسلامی در آمده است. پروژه هسته ای که بدلیل عدم همکاری با آن امید کوکبی به دهسال زندان محکوم و نیمی از کلیه اش را ار دست داده است، برساخته و بازتابنده امیال و اراده ، کدام کارشناس، کدام متخصص، بوده است جز ولایت؟ غنی سازی هسته برخاسته است از دهنی که مظهر ذهن الله است. از ذهن و شعور ولی فقیه و تمام کسانی که با او بیعت کرده اند، رفتار و گفتارشان اول اسلامی ست و بعد سیاسی. تا زمانیکه آیت الله ها و فقها حاکم بر کشوراند تمامی جرائم علیه ولایت بوقوع میپیوندد، علیه دین و نه علیه ملت. باین دلیل نیز جرایم را باید دینی خواند نه سیاسی.
برخلاف تصورات اژه ای، دادستان حوزه ای، امید کوکبی نه جرمی مرتکب شده است و نه مجرم است. اژه ای تنها میتواند او را به گناه و گناهکاری متهم کند چون او نه بکشور خیانت و رزیده است و نه بمردم ، گناه او نا فرمانی بوده است نافرامانی از اراده ولایت، مبنی بر "غنی سازی هسته ای بهر قیمی."  امید کوکبی درست باین دلیل در برنامه هسته ای شرکت نکرده است که نه بنفع مردم و نه کشور ایران بوده است که حاضر شده است دهسال از بهترین سالهای زندگی اش را در اسارت جنایتکارانی بسر ببرد که لا الله الا الله لحظه از زبانشان نیفتد در حالیکه همچون داعشی ها آماده اند  گلوی یک انسان را بمانند یک حیوان قربانی ببرند . امید کوکبی را باید قهرمان نافرمانی خواند
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi





۱۳۹۵ فروردین ۲۷, جمعه


تا کی؟



هر روز که بر طول عمر حکومت فقاهت افزوده میشود، بآن لحظه سرنوشت ساز نزدیکتر میشویم، آن لحظه که باید از خود بپرسیم: چیست ضرورت فقاهت (روحانیت) و تا کی باید ادامه یابد حکومت ولایت؟ کجاست در جامعه آن جایگاه در خور فقاهت؟

باید اعتراف کرد که ارجح است آن جامعه که بدون فقیه است و فقاهت، آزاد است از بند احکام و سنت، از آئین تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت، یعنی رها یافته است جامعه از بندگی و اسارت. اگر مخلوق را رابطه ایست با خالق، بگذار رابطه ای باشد مستقیم و بدون وساطت. چه نیازی ست به فقاهت؟

واقعیت آنست که بسیار دوریم از این جامعه. زیرا که ظهور و خلق آن منوط است به ظهور دانایی و بینایی، آن عقل و خرد که متمایز سازد تاریکی از روشنایی و یکی  شمرد دین داری را با قدرت و قدرتمداری و یا دو رویی و فریب کاری.

اما وقتی دانشوران و روشنفکران خود تاریک اندیشند و اسیر تعصب و سنت، و یا سیاست و قدرت، چه امیدی ست به ظهور دانایی و بینایی. حال که آماده یک جامعه بدون فقیه و فقاهت نیستیم ، تنها میتوانیم به قضاوت بنشینم و به تعیین و تعریف جایگاهی در خورش بپردازیم. اما این نیز هرگز نتوانیم تا زمانیکه خود سانسور کنیم، از مقاومت و سر پیچی هراس بدل راه داده و از آزادی گریزانیم.

فقها صدها سال حکومت غیر مستقیم را بر حکومت مستقیم ترجیح داده و چهره خشک و خشن خود را در پشت شاهان پنهان ساخته و در سودای کسب قدرت هرگز آسوده نخفته بوده اند. زیرا که تنها خود را بر حق و شایسته حکمرانی میدانسته اند. بر آن باور که عدل و عدالت، داد و داد گری، تنها بدست مطهر فقها و علما و یا دینداران حرفه ای ست که بر قرار میگردد. بدست فقیه است که بشریت از جهل و جاهلیت رهایی می یابد.

سر انجام، فقاهت این فرصت تاریخی را در نیمه دوم قرن بیستم به چنگ آورده و بر پا ساخت حکومت ولایت. نزدیک به سه دهه است که اندیشه و تدبیر خود در عمل آزموده است. هم اکنون نتایج آن در پیش روی ملت است: نابودی حق و حقوق انسانی، سرکوب حق گزینش و آزادی، حق نفی و مقاومت و نه گویی، بر قراری نظام تسلیم و اطاعت و آری گویی، فرهنگ حمد و ثنا، اخلاق عبودیت و بندگی، ترویج جنگ و جهاد و شهادت ، قهر و خشونت و انتقام ستانی، عدم کفایت در امور اقتصادی، تورم افسار گسیخته و بیکاری، افزایش بی خا نمانی و فقر و محنت و نا برابری، گسترش بی سابقه فساد و اعتیاد و روسپیگری.

آیا زمان آن فرا نرسیده که از خود بپرسیم و جویا شویم که چگونه در این چاله هولناک گرفتار آمدیم؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که بخود بنگریم و به آنچه باور و ایمان داریم؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که ارزشها و آئین دینی خود را به محک عقل و خرد بسپاریم؟

تا کی باید اسیر گذشته باشیم و  چشم بسته براه خود ادامه دهیم؟ تا کی باید گوش به فقیه و مجتهد فرا دهیم و از آنان چشم بسته تقلید و تبعیت کنیم. آنها را دانا و بینا و خود را نادان و نابینا پنداریم، احساسات و عواطف خود را  بازیچه دست آنان سازیم. تا کی باید به روضه و نوحه عاشورا گوش فرا دهیم بر سر و سینه خود بکوبیم و اشک گیری نمائیم؟ تا کی باید شیفته افسانه رسالت و اسطوره امامت و یا این کیش بیگانه اهریمنی باشیم.  تا کی باید اجازه دهیم حال و آینده ما را گذشته رقم زند و بار این گذشته را، این دین  تحمیلی را بدوش خود  کشیم. تا کی باید اجازه دهیم قدرتمدارن دین فروش و زاهدان مقدس بنام خدا و پیغمبر و امام بر ما حکمرانی کنند.

 آیا زمان آن فرا نرسیده است که بخود آئیم، چشمان خود بگشاییم و در یابیم که به کدام سوی روا نیم. آیا زمان آن فرا نرسیده است که حق و حقوق انسانی خود را بدست آوریم و انسانیت خود را درآغوش کشیم. آیا زمان آن فرا نرسیده است که فقیه را از اریکه شاهی بزیر فرو آوریم و حوزه های علمیه را به موزه های تاریخ تبدیل نموده و ملت را بیش از این دچار زیان و خسران نکنیم.  آیا زمان آن فرا نرسیده است که قلب تاریکی را با مشت آهنین بشکافیم و زنجیر اسارت و بندگی را پاره پاره سازیم، خود را رها ساخته و دژ آزادی را تسخیر سازیم؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۵ فروردین ۲۰, جمعه

رمز بقای
نظام فرمانروایی و فرمانبری


 آری، بدون شک هستند "مراجع تقلید " و آیت الله ها و حجت الاسلام هائی که آرزومندند در درسهای حوزه ای و موعظه های خارجی بر مفاهیم نهادین حرفه ی خود، مفاهیمی آرامبخش روح و هموار ساختن راه آخرت، تاکید نمایند. اما، آیا میتوانند از آموزش صد ها احکام  پوچ و بیهوده ی دیگری که انسانی خردورز و آزاد را تا سطح یک حیوان، سطح رعیتی بدون حق و حقوق تقلیل میدهند، دست بکشند؟  آری هستند روحانیونی که آرزومندند که همچون گذشته در حوزه ها علمیه نشسته به زنده نگاهداشتن آنچه مرده است و کهنه و پوسیده، ادامه داده و از "وجوه " دریافتی از مقلدان، ارتزاق  و از درون حوزه ها، آنچه در بیرون میگذرد، رفتار و گفتار مردم را با ابزار فتوای حلال و حرام کنترل نموده، همچون گذشته، ساختار قدرت را زیر نظر گرفته و از حرمت و اعتبار و نفوذ خود در تحکیم و تداوم حرفه ای بکوشند سراسر زائد، غیر ضروری و بسیار مضر برای جامعه و رشد و تعالی انسانی. غافل از آنکه با به پایان رسیدن دوران ولایت، دستگاه مرجع تقلید و نهاد فقاهت، طلبه گری و مفت خواری نیز فرو پاشد و مساجد و حوزه های علمیه به موزه های تاریخ خواهند پیوست تا نسلهای آینده بدانند که در آن لانه ها چه جانور انی میزیسته اند. فرصت مماشات با روحانیت بسر آمده است. زیرا که دوران رهایی ملت از دشمن فریبکار، فقاهت فرا رسیده است.

فقاهت چه در تاریخی بسیار طولانی که "سکوت " و "انفعال"  برگزیده و تنها از نفوذ و قدرت "معنوی " خود بهره بر میگرفتند، چه در زمانی که به آرزوی دیرینه خود رسیده و عروس قدرت را در انحصار آغوش خویش درآورده اند، در هر دو حالت ش، خصم آشتی ناپذیر آزادی و دمکراسی بوده اند. شرکت روحانیت در تمامی جنبش ها از جنبش تنباکو در 1307 گرفته تا شورش 15 خرداد1341و انقلاب 1357، نه تنها هرگز در حمایت از آزادی و آزادیخواهی انسان نبوده است بلکه به آن دلیل جان گرفته بوده اند که مانع طلوع و ظهور آزادی شوند.

جماعت فقاهت در کل، بیش از هر چیزی از آزادی ست که هراسناک اند. چرا که در آزادی، دستگاه فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته بوده اند، خواهند پیوست. ترس از آزادی، ترس از حقیقت است، ترس از آشکار شدن دروغهای و افسانه ها و اسطوره هایی که روحانیت برای فریب و سلطه افکنی بکار گرفته است. از ندای آزادی ست که فقاهت تا بیخ و بن بخود میلرزد.  چون مقلد، مستقل و خود گردان و خود مختار شود. یعنی که در آزادی، هیچ انسانی نه تسلیم شود و نه تن به اطاعت و فرمانبری دهد. حداقل نه در این دوران و نه در این زمانه. حال آنکه فقاهت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند. بیگانگی علما و فقها با "انسان ناشی" از آموزشهای قرآنی ست باز تابنده شان دونی ست که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای سروری و خود فرمانی. نه برای دانستن رمز هستی. انسان رعیتی بیش نیست که موظف گردیده است که در همه ی حالات بسوی او بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف کند. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین. دینکاران حوزه ای خود را مالک بر حقیقت میدانند، حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشد که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود افسانه ای بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است، حقیقت امروز، کذب فردا. روحانیت آزادی را میکوبد تا این حقیقت را که حقیقتی نیس در پس تاریکی نگاه دارد.

 بارگاه فقاهت و دستگاه حوزه های علمیه، در هر زمانی که بوی حرکتی و جنب و جوشی بسوی تغییر و تحول اساسی در جامعه به مشام شان رسیده است، بی درنگ در صدد خاموش سازی آن بر خواسته اند. روحانیت حاکم، قتل اندیشمند آزادیخواهی همچون احمد کسر وی را هر ساله جشن میگیرند و چه ستایشها که از قاتل وی نکنند. البته که از هفدهم دی نیز بوی آزادی به مشام میرسید. 17 دی نیز داغ خواری و حقارت  را بر پیکر روحانیت نشاند، داغی درد انگیز  که سر انجام با صعود بر فراز منبر قدرت در 1357، آتش انتقام خود را با اجباری نمودن حجاب و جدایی جنسیتها فرونشاند. مخالفت روحانیت برهبری آیت الله خمینی با برنامه های اصلاحی شاه از جمله اصلاحات ارضی، آزادی زنان و تشکیل سپاه دانش با هدف نابود سازی عارضه کوری و بیسوادی، از آن روی  بود که گامی بسوی تحول و دگرگونی برداشته میشد. تاریخ شهادت میدهد که دستگاه فقاهت، نه استعمار خارجی، سبب اصلی تداوم و بقای استبداد بوده است. چرا که استبداد تنها نظامی ست سازگار با مبانی شریعت اسلامی.

فقاهت به مردم ما آموخته اند که وجود آنها برای جامعه ضرورتی است حیاتی، چنانکه گویی ملت، بدون روحانیت میمیرد، همچنانکه زمانی نقل میشد ملت بدون شاه نیز نمیشود، از هم گسیخته گردد. یا اگر فقها و علما، دستگاه عریض و طویل حوزه های علمیه، نهاد فقاهت، نباشند، نه دین میماند، نه ایمان، نه خدایی و، نه پیغمبری. این برهانی ست که تنها میتواند از فریبکاری برخیزد. چون وابستگی یک جامعه به یک قشر زائد و انگل، استدلالی ست بیانگر خام اندیشی و کوته بینی. نظامی که بر اساس فرمانفرمایی و فرمانبری و ارزشهای مطلق بنیان گذارده شده است، هرگز سر سازگاری را با ارزشهایی بر خاسته از خصلت و ماهیت انسانی، یعنی، آزادی ندارد.   

مسئله این است که به هر نوعی که سبک و سنگین کنی و جایگاه فقاهت را در جامعه مورد سنجش قرار دهی، مشاهده کنیم که تمام سیه روزی ها، تمامی تیره بختی ها و در جا زدن ها و عقب ماندگی ها، انحطاط و تباهی اخلاقی، زوال رفتار انسانی آغشته به تعصب و غیرت و بغض و کینه، از درون حوزه های علمیه و از فقیه و مجتهد و فقه و اجتهاد برخاسته اند و هنوز هم، برغم عشق و علاقه ای که به علم و دانش و تکنولوژی بویژه از نوع هسته ای آن بروز میدهند و برغم موشک پرانیهای اخیر، آیت الله های حاکم زیرساخت های نیروهای تولید جامعه را بویرانی کشانده و سبب پس رفت جامعه گردیده اند. یعنی که فقاهت ذاتا نیرویی نیست پیش رونده. بهمین دلیل ماندنی نیست. تردید مدار که بعد از خامنه ای نیز دوران ولایت بسر آید. چرا که خامنه ای ولایت را بر قله ای بس مرتفع نشانده است که توان صعود به آن را در هیچ آیت الله ای نتوان یافت. چرا که  قدرت و سیاست، زهد و تقوا را از دامن علما و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، شسته و سیمای مقدس شان را آلوده و در نتیجه باطن فریبکار شان را آشکار ساخته است. آیا در چنین زمانی باید در اندیشه ی جراحی یک غده ی سرطانی و سوزاندن ریشه ی آن باشیم و یا اینکه در جستجوی راهکاری که چگونه و به چه صورتی نگاه داریم نهادی را که در حال اضمحلال و تنزل است؟ اگر شمشیر نبود طومار شریعت تا کنون بارها درهم کشیده شده بود. این شمشیر انتقام اسلام است که فریادهای داد خواهی را در سینه حبس کرده است

 تاریخ میگوید که روحانیتی که در کمند قدرت گرفتار شود، محکوم به زوال است. سرعت بخشیدن به آن وظیفه تاریخی نسل حاضر است، نسلی که برای آنها دین هرگز نه ملجا بوده است نه پناهگاه. درست است، زمانی روحانیت قرب و حرمت و منزلتی در نزد مردم داشته است. امروز، اما، به بند میکشد و تفتیش میکند و شکنجه میدهد و شمشیر شریعت را بر گردنت فرود آورد. روحانیت دیگر مصونیت نقد و نفی را از دست داده است، مصونیتی که البته در نتیجه ایجاد ترس و ارعاب کسب نموده بوده است.  چرا که پاسخ نقد و نفی، شک و تردید در نزد روحانیت نمیتواند چیزی جز مرگ باشد، چون در آئین شریعت "کفر " محسوب میشود، گناه "کبیره " هم در این دنیا جزا دارد و هم در آخرت.

در شرایط کنونی فقاهت و یا مراجع تقلید، علما، فقها و مجتهدین که مظهر دین و زهد و تقوا در جامعه هستند نزدیک به چهار دهه حکومت کرده اند. بنگر که چه بذری کاشته اند و چه حاصلی به بار آورده اند.  بارگاه ولایت را تاسیس و جامعه را بر مبانی نظام فرمانروایی و فرمانبری، سامان بخشیده، جامعه را به یک زندان بزرگ تبدیل نموده اند. نه اینکه در این زندان آزاد نیستی. بعکس آزادی مطلق است، اما در اطاعت و فرمانبری. باید بپوشی و بنوشی و در آمیزی، بشنوی و ببینی نه بر اساس اراده ی آزاد بلکه  آنچه که حافظ سکوت و آرامش، نظم و انضباط در زندان است، بر اساس احکام مطلق و نقصان ناپذیر آئین اسلامی. در محبس بزرگی که روحانیت بنا گزارده است هرگز اجازه نداری که باشی آنچه هستی. باید همانگونه باشی که شریعت اسلام میاموزد، دادن تن به قواعد و مقررات زندان. یعنی که باید خود را پنهان کنی، بنمایی آنچه نیستی. لاجرم به ظاهر و ظاهر سازی خو گیری و فریب و ریاکاری همگانی و به امری عادی تبدیل شود. آنان که در تسلیم و اطاعت و فرمانبری، فرمانده شده به قدرت رسیده و ثروت اندوخته اند، نگهبانان این زندان عظیم اند و مدافع رژیم ولایت. تخریب زیر بنای اقتصادی، نابودی و اتلاف ثروت ملی، گرانی و بیکاری و فقر و عقب ماندگی، گسترش بی سابقه فساد و فحشا، دزدی  و جنایت و چپاول و غارتگری ناشی از شرایط حاکم بر زندانی است برساخته دست ولایت و فقاهت، چنانکه گویی مدینه ی فاضله اسلامی پس از 1400 سال مبارزه پا به عرصه ی وجود گذاشته است. بعبارت دیگر، رژیم ولایت نه تنها به لحاظ رشد و تکامل نیروهای سازنده و تولیدی، جامعه را به ویرانی کشانده است بلکه بعنوان یک نظام اخلاقی نیز ورشکسته و بی اعتبارگردیده است.

کدام آدم صاف و ساده و منصفی را میتوانی بیابی که از شرایط موجود راضی باشد. که این مصیبت بزرگ و این تلخی و سختی و محنت را تجربه نکرده باشد. طبیعی ست که محکومان کینه ی حاکمان و قدرتمداران، کین دشمنان خود را بدل گیرند و انتظار آن لحظه ای را کشند که فروپاشی آنها را شاهد باشند. کیست که امروز نداند بلا از چه منبعی بر میخیزد؟ اگرچه ممکن است هنوز وضع موجود را بازتاب آن باورهایی که روحانیت در ذات ما نهاده است، ندانند. اما واقعیت آنست که دوران تسلیم و اطاعت و فرمانروایی و فرمانبری، عبودیت و بندگی، به سر آمده است. دوران خود فرمانفرمایی، استقلال و خردورزی و انسانیت و آزادی فرا رسیده است. اگر سالمند تران و قشر کوچکی محافظه کار و سنتی، هنوز هراس آزادی را در دل دارند، جوانان امروز شیفته ی آزادی و خود فرمانی هستند. چه بخوبی آگاهند تنها در آزادی ست که میتوانند شکوفا شوند. رهایی از یو غ شریعت  و نظم و انضباط فرمانروایی و فرمانبری است که میتواند نیروی جوان، سرشار از توان  را در مبارزه با عامل ارتجاع و عقب ماندگی و مطلق گرایی و واپسگرایی، سازماندهی کند.

بعبارت دیگر، رهایی از یو غ فقاهت را باید جانشین مماشات با روحانیت نمود. جوش و خروش و اعتراض و مقاومت زمانی به خود شکل جنبش گیرد که به سوی رهایی به پیش رود. یعنی که جنبش آینده ضرورتا جنبشی ست رهایی بخش، رهایی از قانونمندی های اسارت و بندگی، قواعد و مقررات و تشریفات بیهوده مبتنی بر احکام فقاهتی که در تضاد و نفی آزادی ست، چیزی که طبیعت به انسان هدیه بخشیده و نهاد ش را با آن سرشته است. ما زمانی میتوانیم به انسانیت خود دست یابیم که بتوانیم وضع موجود را با سرشت انسانی خود سازگار نماییم و طرحی در اندازیم در خور و شایسته ی انسانی والا.

جنبش رهایی بخش تنها میتواند بر علیه نیرویی شکل بگیرد که با آزادی و زمانی که در آن زندگی میکنیم، با ملت، عمیقا دشمنی میورزد. هیچ جنبش بر پا نخواهد گردید و هرگز به موفقیت نرسد اگر دشمن خود را بدرستی شناسایی نکند. معضل آنجاست که دانشوران و سیاستورزان به محاسبات میپردازند به آن دلیل که قصد عبور از دستگاه روحانیت را ندارد، برغم نقش سیاهی که در تاریخ ایران بازی کرده است: توجیه و مشروعیت دادن و تداوم بخشیدن به نظم و انضباط استبداد و فرمانروایی و فرمانبری. نه اینکه از این واقعیت تاریخی بی خبراند، بل از واکنش مردم، از تعصب و غیرتی که مردم نسبت به دین و رسم و رسوم و مقدسات دینی نشان میدهند نگرانند و از برچسب ماجراجویی ، از دور افتادن از توده های ساده دل. دور افتادن و بر انگیختن خشم و تعصب مردم است که مماشات با روحانیت را توجیه میکند. حال آنکه هرگونه مماشات ی با خصم آزادی و انسانیت، یعنی با روحانیت، صدمه ای ست جبران ناپذیر به سر نوشت نسلهای آینده. ما نیز همچون نسلهای گذشته جامعه ای برای نسل آینده به ارث می نهیم که تبلور سیاهی است و تاریکی، ادامه ی استبداد است و نظام فرمانروایی و فرمانبری.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

۱۳۹۵ فروردین ۱۳, جمعه

خائن کیست؟


هنوز حساب و کتاب بیش از 12 سال «غنی سازی هسته ای بهر قیمتی»، بسته نشده و بسته نخواهد شد که با موشک پرانی های اخیر، ولی فقیه دست خود را به ماجرای دیگری آلوده میکند تا معرکه ای بپا شود و رد پای مسئول برنامه غنی سازی هسته ای، ناپدید گردد. شاید هم ولایت فقیه با موشک پرانی درست پس از فرجام، میخواهد این پیام را به قدرت های جهانی انتقال دهد که سلطه ستیزی در ذات دین و کیش اسلام "ناب محمدی" نهفته است. که حکومت اسلامی هنوز کشته های یک درگیری را جمع آوری نکرده است که جبهه جنگ تازه ای را میگشاید.
آیا ولی فقیه با پرتاب موشکهایی که بر بدنه آن "اسرائیل باید از صفحه روزگار محو" شود نوشته شده بجز آنچه بیان میکند، در پی هدف یا اهداف دیگری هم هست." سرداران سپاهی را نمیتوان از رجز خوانی منع نمود. ولی زبان تحریک آمیزشان بیشتر ترفندی ست برای معرکه براه اندختن، برای گرت و غبار بپا کردن، برای پنهان ساختن عقب نشینی در برابر قدرتهای جهانی و پذیرش شکست "اقتصاد مقاومتی، برای فرافکنی، برای مصون نگاهداشتن ولی فقیه از هرگونه خطا و اشتباهی.  واقعیت آن است که  حضرت ولایت فقیه، چاره ای ندارد جز گریز از پذیرش مسئولیت، مسئولیت ادامه 12  سال برنامه پوج و بیهوده، اما، پر ضرر و زیان غنی سازی هسته ای، واقعیتی که هم اکنون بر همه روشن شده است.  12  سال ادامه غنی سازی هسته ای برغم نظریه های کارشناسانه مبنی بر بیهوده بودن انرژی هسته ای با در نظر گرفتن شرایط اقلیمی و انرژی خیز ایران، کنشی ست جنایتکارانه. هزینه ای را چند برابر هشت سال جنگ پوچ و بیهوده بر مردم زبان بسته ایران تحمیل کردن البته که جنایتی ست که باید پنهان گردد. در واکنش به توئیتی طعنه آمیز مبنی بر« دنیای امروز دنیای مذاکره است و نه موشک،» که در آغاز به هاشمی رفسنجانی نسبت داده شد و بعدا انکار گردید، حضرت ولایت اعلام کرد، بسی بر افروخته، که "این افراد یا از روی نا اگاهی این حرف را می‌زنند و یا خائن هستند."
رهبر معظم، خداوند یکتا و یگانه است و میتواند که هرکس را بخواهد "نا آگاه" و یا "خائن " بخواند، اما، اگر فردی در یک دادگاه علنی نشان دهد که خائن هیچکس نیست مگر ولی فقیه ای که ولایت او همان ولایت پیامبر است، آنگاه حضرت ولایت حاضراست بپذیرد که غنی سازی هسته ای هدفی نداشته است مگر نهادین ساختن آمریکا ستیزی بعنوان نمود  دینی که سلطه ستیزی در نهادش نهفته است؟
 واقعیت آن است که دوران غنی سازی و یا دوران "فریب بزرگ " دیر زمانی بود که بسر رسیده بود. از این واقعیت ولی فقیه بیش از هرکسی وقوف داشت. بفرمان او تماس های مخفی بین تیم مذاکره کننده ایران و آمریکا در عمان برقرار گردید. او بخوبی میدانست که تنها کسی مثل حسن روحانی، میتواند او را از مرداب هسته ای نجات دهد. اگر جانب اختصار را بگیریم، همه شواهد حاکی از آن است که معمار اصلی برجام تنها یکنفر است و بجز او هیچکس دیگرس نیست، خداوندگار خامنه ای. آری، در پس پرده ولی فقیه، همه کاره بود، اما، در انظار عموم نقشی پر ابهام و منحرف کننده را در طول مذاکره بازی میکرد. اظهار نا امیدی میکرد. آمریکا را قابل اعتماد و اطمینان نمیدانست. میترسید از پشت همچون دیگر دوستانش خنجر بزند. در حالیکه تیم مذاکره کننده را با رهنمود معروف "نرمش قهرمانانه" به نبرد با شریران جهان گسیل میداشت، آه و ناله سر میداد که به سرنوشت مذاکرات بدبین است.  البته این در حالی است که با تمام مفاد برجام موافقت نموده و به همه آنها بموقع عمل کرده است. یعنی شکست، عقب نشینی، هزیمت کامل شده است. این ننگ اما بر هیچ پیشانی پینه بسته ای در حکومت ولی فقیه نقش نبسته است. ولی فقیه، وقتی به مسئولین توصیه میکند- البته چون او خود مسئولیتی ندارد- که مراقب باشید که آمریکا به تمام تعهداتش گردن به نهد، این توهم را دامن میزند چنانکه گویی او در مذاکره طلبکار شده است، همه چیز بدست آورده است و هیچ چیز از دست نداده است.
اما، ولی فقیه، بزودی از غرق شدن در برجام بهراس افتاد و به منتقد اصلی آن تبدیل گردید. بمنظور حفظ فاصله خود از برجام و پوشیده نگاه داشتن نقش خود، در خطبه نوروزی خود اعلام داشت که نقشه امریکا به تزریق تفکر تسلیم طلبانه به نخبگان و از طریق آنان بمردم ختم نمیشود. که مبادا کسی فکر کند برجام به معنی "کنار" آمدن با آمریکاست. چه همینکه کنار آمدی دیگر آبرو و حیثیت بر باد رفته مثل آب ریخته شده بجوی باز نگردد. امریکا میاید، اسلام "ناب محمدی" را از مردم میگیرد، یعنی نظام اسلامی را از "محتوا" تهی نموده، از آن چیزی بجز یک ظاهر باقی نگذارد. ولی فقیه خاطر نشان ساخت که عقب نشینی هرگز، چنانکه گویی برجام چیزی دیگری جز عقب نشینی هم هست؟ این هرگز سبب نشود که خداوندگار خامنه موضع تحاجمی خود را حفظ نکند. با زیرکی و زبر دستی مطالبات مردم را مثل جدایی دین از سیاست، مشروعیت شورای نگهبان و قانون اساسی، آتش روشن کردن در منطقه، شریک جنایتهای بشار الاسد در سوریه شدن، حق و حقوق بشر، به مطالبات امریکای زورگو و قلدر تبدیل میکند، همان مطالباتی که نخبگان اگر بر زبان برانند، زبانشان به بند کشیده شود.

اگرچه اقتصاد کشور بجای آنکه همانگونه که ولی فقیه انتظار داشت با پیاده سازی اصل و اصول اقتصاد مقاومتی، مستقل و خود کفا و در اثر تحریمات به شکوفایی برسد، اقتصاد ورشکسته کشور را ورشکسته تر کرده، فقر و عقب ماندگی بیش از همیشه گسترده تر، فساد و فحشا بر سراسر زندگی سایه افکنده و چپاولگری و غارتهای بزرگ جامعه را به نومیدی کشانده است. با این وجود، سرداران سپاهی که به پرتاپ موشکها خیلی بخود افتخار میکنند، بدفاع از ادامه تحریمات اقتصادی میپردازد زیراکه پیام رزمایش موشکی نه تنها برای دشمنان است بلکه برای "دفاع و ایستادگی و بازدارندگی نیز هست،" گویا سردار سلامی، فراموش میکند که به خبرگزاری تسنیم، بگوید بر بدنه این موشک ها "اسرائیل باید از صفمحه زمین پاک شود" نقش بسته بود. که در این صورت بصداقت فرمانده سپاهی سردار سلام باید شک داشت. اما، آنچه بیشتر افشا کننده است آنستکه سردار در ادامه میافزاید
"این موشک هایی که امروز شلیک شدند محصول تحریم ها هستند و تحریم ها توسعه موشکی را برای ایران به ارمغان آورده است؟
آیا این بدان معنا بوده است که تحریمات هسته ای نه تنها زیان بار نبوده بلکه تاثیر مثبت و خیره کننده در پیشرفتهای صنایع نطامی داشته است؟ وی افزود:
رژیم صهیونیستی (اسرائیل) در آینده‌ای نزدیک فرو خواهد پاشید. وقتی حزب الله بیش از صدهزار موشک ذخیره کرده، جمهوری اسلامی ده‌ها برابر آن موشک در کلاس‌های متعدد دارد و این قدرت توقف ناپذیر است. همه تجربیات و دستاوردهای خود را به برادارن‌ مان در جهان اسلام و جبهه مقاومت علیه آمریکا و اسرائیل و متحدان منطقه‌ای آنها منتقل می‌کنیم.
این البته که یاد آور تهدیدات و تحریکات داعشی هاست. مسلم است بیان این کینه و نفرت و این گونه دشمنیها نه بنفع ملت بلکه در خدمت بقای نظام ولایت است. فرمانده کل سپاه پاسداران نیز به خبرگزاری فارس گفته است که «بحمدالله امروز تقریباً صد در صد تولیدات ما بومی بوده و متکی به خارج نیستیم؛ ما در این تحریم‌ها رشد کرده و خودکفا شده‌ایم»
آیا هم اکنون جای آن نیست که بپرسیم که خائن کیست؟ خائن آن کسی ست که بمنظور تحمیل اراده خود بر ملت دست به ماجرای هسته ای میزند که خسران و زیان جبران ناپذیر سالهای زیادی جامعه ایران را به پس رانده است. یا خائن آن فرد یا افرادی هستند که بجای ساختن مدارس و سیرکردن شکم گرسنگان، کاهش فقر بیکاری و گرانی، بی خانمانی، جلوگیری از توسعه خشگزاری در کشور و سالم سازی محیط زیست، و غیره و غنیره، به تولید ابزار قهر و خشونت انتقام ستانی، کشتار و تخریب ویرانی دست میزنند، ازرش سیر کردن شکم یک پسر بچه و یا دختر بچه خیابان خواب بسی بسیار والاتر است از پرتاپ موشکی که حامل مرگ است و کشتار آورد و آورگی و تخریب و ویرانی.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi