۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه


این است حکومت اسلامی:
خشم و خشونت و کین خواهی

آنچه هم اکنون در وطن مان میگذرد، سرکوب و تیغ و تازیانه، یورش و تجاوز، تخریب و ویرانی و ناچیز شمردن آنچه انسانی ست، ناشی از اصل و اصول دین است و حکومت اسلامی. بعضا بر آنند که اسلام دیگری هم هست که نرم است. عاری از قهر و خشونت، سازگار با امیال و غرایز انسانی. که باید گفت که اگر هست، افسانه است و هست تا زمانی که بر مسند قدرت ننشسته است. مسلم است که اسلام حوزه ای که در حاشیه قدرت میزید، نمیتواند چیز دیگر ی بجز نرم و انعطاف پذیر، باشد. اما این نرمی ناشی از اصل و اصول آن نیست بلکه به آن دلیل است که حاکم نیست. در دین اسلام حق و حقوق الله ارجح است بر حق و حقوق بشر. بشر هیچ است و الله همه چیز. بشر برای الله هست و دارای هستی ست نه برای بشر. در زندگی روزمره باید با نام او بر خیری  و بخسبی و لحظه ای از اندیشه باو غافل نمانی. حمد و ستایش دائمی و تسلیم و اطاعت به احکام او یک وظیفه و تکلیف شرعی ست. حکومت دین و دولت ولایت، مدافع حق و حقوق الله هستند و پیامبر و امامان معصوم و مظلوم. ضرورتا ارزشی برای بشر و حق و حقوق انسان قائل نیستند. چون آنکه زهد و تقدس خود را از راه ارتباط با الله کسب کرده است نمیتواند شناختی از انسان داشته باشد و آنچه انسانی است.  آقای خامنه ای بواسطه رابطه اش با الله است که بر مسند ولایت نشسته است و فرمانروایی میکند. از زبان الله است که سخن میراند. مردم ایران که محکوم به پذیرش حکومت ولایت فقیه بوده اند و هستند، هرگز آقای خامنه ای را برای حکومت بر نگزیده اند. آقای خامنه ای را الله برگزیده است، که در غیاب پیامبر و امامان، امر هدایت بشر را ادامه دهد. بهمین دلیل آقای خامنه ای هیچ نیاندیشد و هیچ نگوید مگر متاثر شده و  و یا نشات گرفته باشد از اندیشه و سخن ناب الله، نه از نیازها و خواست های بشری. مثلا الله جهاد را تکلیف و وظیفه انسان میداند و پیوسته توصیه میکند که در راه ش شمشیر زنی و خون بریزی تا به بهشت را ه یابی. حال آنکه انسان در فترت ش مهر و همدردی نهفته است.

 خداوند خامنه ای مثل الله همه چیز را میداند و بهمه علوم و دانش بشری آگاه است. او نیک و خیر و بد و زشت، را تعریف میکند و بهمه ی حرام ها و حلال ها آگاه است. چرا که همه را از پیش، الله در کتاب آسمانی خود، قرآن آشکار ساخته است. بنابراین آمده است که مردم ایران را براه مستقیم هدایت کند، همان راهی که الله، در کتاب قرآن، پیش پای مسلمانان نهاده است. بدین منظور خامنه ای تیغ و تازیانه را در اختیار گرفته است که مردم را دعوت به تسلیم و اطاعت کند. که به الله بیاندیشند و احکام الهی را گردن نهند. آنکه تسلیم شود و اطاعت کند و به تقلید و تبعیت زندگی بگذراند، هم در این دنیا پاداش میگیرد، هم در آن دنیا. بویژه آنان که آماده اند که بجنگ کفر بروند و در راه رضا و خشنودی الله  تا آخرین قطره خون خود خون بریزند و شربت شیرین شهادت را بنوشند. اینان عاشقان الله هستند. به عشق الله از ریختن هیچ خونی ابا ندارند. چون هم در این دنیا به مال و منالی میرسند و هم در آن دنیا با هوری های باکره در بهشت تا ابد همخوابه شوند. اینان در صدر اسلام انصار پیامبر بودند و مؤمنین به دین، در حکومت ولایت فقیه، پاسداران اسلامی و تمام شاخه های متصل بدان از جمله نیروی بسیج و لشگر لباس شخصی ها هستند که ولایت فقیه برای هدایت مردم ایران براه راست و رستگار نمودن آنها در آخرت باستخدام خود در آورده است.

درست است که الله خود را رحیم و رحمان توصیف میکند اما رحمت او تنها شامل کسانی میشود که به اراده و امیال ش سر تسلیم فرو آورده و از احکام ش اطاعت کنند. باور به وجود یکتای او لازم است ولی بسنده نیست.  رهایی از اسارت و بندگی، او را نا خشنود و خشمگین میسازد. در هر شرایطی باید بسوی او بشتابی و در برابر او بخاک افتی، پیشانی بر زمین بنهی و به ناچیزی خود در برابر بزرگی او اعتراف کنی، نه یکبار و نه دو بار، بلکه در همه اوقات در صبح سحر، پیش از طلوع آفتاب، در نیمه ی روز، گرسنه و تشنه و در غروب و شبآنگاه، خسته و کوفته. چه خواهد شد اگر از تسلیم و اطاعت خداوندی که خود را رحمان و رحیم میخواند سر باز زنی؟ مگر نه اینکه آدم و هوا را بدلیل سر پیچی از بهشت بیرون راند و او را محکوم  بزندگی گناه آلود بر روی زمین نمود. اما این مجازات الله را ارضا  نساخت. آدم را مکلف و موظف ساخت از بدو تولد تا هنگام مرگ براهی که او تعیین نموده است باید رهنمون گردد. وای از آن لحظه که از خط مستقیم منحرف شوی. از واجب و مستحب غافل بمانی و حلال و حرام را ندانی. بعبارت دیگر، درست است که الله خود را رحیم و رحمان توصیف میکند اما رحمت او تنها شامل کسانی میشود که به اراده و امیال ش سر تسلیم فرو آورده و از احکام ش اطاعت کنند.    


کفتمان خامنه ای، همان گفتمان الله است. لا الله الا الله: تنها الله هست و هیچ کس دیگری نیست. گفتمان خامنه ای مثل گفتمان الله مطلق است و خشک و انعطاف ناپذیر. هرگز به مغزش خطور نمیکند که الله بدون شیطان دارای هستی نیست. مثل الله، خامنه ای، یک حرف میزند و هر گز به آن باز نمی نگرد. آنرا مورد مذاکره و مصالحه قرار نمیدهد. حرف ش نهایی است. این یکی از ویژگیهای برجسته شخصیت محمد، پیامبر الله بود. تحت هر شرایطی، رسول الله آماده بود که گفتمان لا الله الا الله را به پیش براند. البته اتفاق افتاده است که پیامبر گوش به سخنان شیطان فرا داده است و  خواست و امیال الهی را از خاطر برده است. اما الله او را آگاه ساخت که او هرگز حاضر نیست حکومت بر دو جهان را با بت های بی جان و مرده ی مکه  شریک شود. وقتی الله هست هیچ کسی دیگر نمیتواند باشد.  الله در کتاب قرآن بزرگترین مجازات و مکافات را برای آن فرد و افرادی تعیین نموده است که در گفتمان او متهم به  شک و تردید شده اند.

 در 22 خرداد سال 88، میلیونها شهروند ایرانی به دولت ولایت «نه» گفتند و رای منفی به صندوق های آرا  ریختند و بر احمدی نژاد مهر باطل کوبیدند. سپس از خانه ها به بیرون آمده و رای منفی خود را فریاد زدند. اما آقای خامنه ای چون برگزیده الله است و بفرمان او به جانشینی امام معصوم و مظلوم، منصوب گردیده است، در پاسخ، به مردم گفت: اعتراض کنندگان، دروغ گویان اند، مشوش کنندگان دل مسلمانانند. یعنی که از جنس منافقین هستند که در زمان محمد به زبان، رسالت را پذیرفته بودند ولی در عمل خائن بودند و علیه برانداختن رسالت تبلیغ و کار شکنی میکردند. الله در کتاب خود آنها را پیوسته تهدید میکند و هشدار میدهد که آگاه باشند که چه سرنوشت شوم و وحشتناکی در انتظار شان است. خداوند خامنه ای نیز در خطبه الهی خود در روز جمعه 29 خرداد حجت را با معترضین به رای ولایت که از پیش احمدی نژاد را برای اداره امور ولایت برگزیده بود، تمام کرد. به آنها اخطار داد که یا میپذیرید که آنچه میگویم حقیقت است، یعنی تقلبی در انتخابات بوقوع نپیوسته است، تسلیم شده و اطاعت را بجا آورید، یا در غیر اینصورت آتش جهنم را بر روی شما شعله ور خواهم ساخت. چه جهنمی هم که براه نیانداخت. آتشی را که یزید خلیفه ی اموی در روز عاشورا بر امامت گشود، خداوند خامنه ای بر معترضین به رای و فرمان خود بر افروخت و بسیاری را در پیروی از رسول الله به خاک و خون کشاند. چه تازیانه ها که سپاهیان دین بر گرده مردم فرو نیاورد ند، چه قمه ها که نکشیدند و چه دشنه ها و گلوله های آتشین در قلب معترضین ننشاندند. و باینترتیب خشم و خشونت الله را نسبت به معترضین به رای خود به منصه ظهور رساند.

اگر به کنش ها و واکنش های خامنه ای با دقت بیشتری بنگریم، مشاهده میکنیم که خامنه ای بر اصل و اصولی که در کتاب الهی نهفته است، فرمانروایی میکند.  الله پیوسته نشان میدهد که به این امر بخوبی آگاه است که شیطان در هدایت مردم براه مستقیم سنگ اندازی و در امر رسالت کار شکنی بسیار میکند. اما ما میدانیم که اگر شیطانی نبود الله وجود نمی یافت. درست به همین دلیل است که الله به شیطان عمر ابدی بخشیده است. همه ی جنبندگان میرنده هستند. اما شیطان میرا نیست. مثل الله تا ابد زنده است. شیطانی که خداوند خامنه ای خود را با آن رو در رو میبیند، چیزی نیست مگر مطالبات انسانی و غرایز طبیعی بشری. بشر فترتا تمایل به استقلال دارد و آزادی، در پی سعادت است و نیک بختی. تاریخ نشان میدهد که بشر هرچه بیشتر آگاه به سیرت و فترت خود گشته است بیشتر خواسته است که تابع قواعد و قرار داد هایی باشد که ساخته دست خود، محصول میثاق جمعی  و در تضمین مطالبات و حق و حقوق بشری ست. حال آنکه، الله گفتمان لا الله الا الله را اجباری ساخته است. اگر باور نکنی و از تسلیم و اطاعت سر باز زنی و سر کشی کنی، دال بر آن است که تحت نفوذ شیطان قرار گرفته ای و آماده ای که به الله خیانت کنی.

سی سال است که حکومت ولایت توانسته است بشر ایرانی را در انقیاد خود در آورد و مسلمانی را یک هویت اجباری سازد. کیست که بتواند به آزادی فریاد بر آورد که ای مسلمانان فریب الله را نخورید، که الله خواستار اسارت است و بندگی، و پشیزی قائل نیست برای آزادی و حق و حقوق انسانی. در مبارزه با این شیطان است که خداوند خامنه ای، گشت های ارشادی را برای حفظ و نگاهداری نظم الهی در زندگی روز مره وارد ساخته است. مبادا که شیطان به کار شکنی پرداخته، دست به اختراع پدیده بد حجابی و هنجار شکنی زند. برای جلوگیری از این تمایل بکفر است که خداوند خامنه ای سپاه دین را به معابر عمومی گسیل میدارد، که خشم و خشونت الهی را به گمراهان بنمایاند. در این امر نیز نیروهای انتظامی دین از هیچ گونه تحقیر و ضرب و شتم و بیرحمی و قساوت نسبت به انسان ها، برادران و خواهران مسلمان، دریغ نکرده اند. جهان نیز شاهد خشم و خشونتی حکومتی گردید که سی سال است که مدعی است که الگوی یک جامعه ی انسانی را به بشر تحویل داده است. که راه سعادت و خوشبختی، پیروی از راه انبیا است و همه ی حکومت ها، از جمله ، پاپ بندیک 16 را به راه انبیا دعوت نموده است.  حکومت دین برهبری خامنه ای بر این باور نزد اندیشمندان شرق شناس مبنی بر ماهیت خشن و خشک و انعطاف ناپذیر دین اسلام  نا سازگار با پیشرفت و ترقی، مهر تایید و تصدیق نهاد.

البته خداوند خامنه ای انکار میکند که تمایلات و مطالبات بشری را دشمن شماره یک و یا شیطان اصلی بشمار میآورد. اما هم چنانکه اشاره شد، خواست استقلال و آزادی، تمایلی است ذاتی در بشر از جمله بشر ایرانی که ضرورتا در ستیز و خصومت است با اصل تسلیم و اطاعت و اسارت و بندگی نسبت به اراده الهی. خداوند خامنه ای هر گاه خود را  با بروز این تمایلات انسانی روی در روی دیده است، آنرا نسبت داده است به شیطانی که در خارج از مرزهای کشوری دست بکار شکنی میزند. هر جنبشی را در سوی آزادی و رهایی از قید و بند دینی که توجیه گر اسارت است و بندگی ، خداوند خامنه ای به شیطان بزرگ، آمریکا نسبت داده است. وجود آمریکا بمثابه یک دشمن پرقدرت همآنقدر برای هستی و تداوم وجود حکومت دین برهبری خامنه ای لازم و ضروری بوده و هست که الله برای هستی خود به شیطان رجیم، نیازمند بوده است. خداوند خامنه ای برا اینکه سلطه گفتمان الله را پا برجا سازد، استعمار داخلی برهبری دین را که با تحمیق و افسون و اسطوره سازی تامین میگردد، انکار میکند و استعمار خارجی را مسئول تداوم فقر و محنت و عقب ماندگی ایرانیان میداند. به این دلیل مبارزه و چالش قدرت این شیطان بزرگ، بهر وسیله، از جمله غنی سازی هسته ای و دست یابی باسلحه ی نهایی  را به یک امر حیاتی است و اجتناب ناپذیر در بر قراری جلال و شکوه اسلام، تبدیل ساخته است.

بنابراین اگر مردم از تسلیم و اطاعت سرباز میزنند و به رای و فرمان فقیه «نه» میگویند، و در زهد و قداست او و ادامه راه امامت، شک و تردید میکنند، فریب توطئه های شیطان، بویژه انگلیس و رادیو و تلویزیون بی بی سی را خورده اند و از راه مستقیم منحرف گشته اند. این است که از قانون گریز دارند و بجای آنکه شکایات شان را از مجاری قانون به پیش برانند، به یاغی گری و سرپیچی از فرمان الهی، از تسلیم و اطاعت سر باز زده اند. اما خداوند خامنه ای فراموش کرده است که قانون گریزی در نهاد شریعت و احکام الهی است که نهفته است. که شریعت، قانون الهی ست و برتر است از قانون بشری، که نهایتا در سوی بر قراری نظام فرمانروایی است و فرمانبرداری و یا اسارت و بندگی. حال آنکه قانون بشری تمایل دارد که آزادی و استقلال بشر را تضمین کند و از قانونی اطاعت کند که با طبع و سرشت انسانی او در ستیز و خصومت نباشد. خداوند خامنه ای به نمایند گانی که ظاهرا برگزیده مردم هستند و به مجلس شورای اسلامی فرستاده شده اند که از حق و حقوق و مطالبات شهروندی و انسانی دفاع کنند و آنرا قانونمند ساخته از تجاوز قدرت مصون بدارند،  توصیه میکند که همراه و همساز قوه مجریه باشند و سر راه موفقیت دولت ولایت در تداوم حکومت دین، از برپا داشتن موانع خود داری کنند. قوه مجریه البته همان قوه ایست که قادر است خشم و خشونت الله را به منصه ظهور برساند و برای بر قراری نظم الهی، از تمام ابزار قهر و قدرت استفاده میکند که امنیت اخلاقی و روانی را بر قرار سازد.

اما واقعیت آن است که خداوند خامنه ای مثل الله، نسبت به انسانیت نهفته در بشر جاهل است. انسان را "بنده " و "عبد " خود میداند. مسلم است که برای بنده و عبد و عبید که نمی توان حق و حقوقی قائل شد. الله به بندگان خود همچون رعیت مینگرد و از آنها تسلیم و اطاعت  محض میخواهد. الله خود را ارباب میداند، آنهم ارباب دو جهان هستی و نیستی. خداوند خامنه ای نیز به پیروی از الله مردم ایران را رعیت خود میداند. رعیت انسانی است وابسته به ارباب. فاقد و عاری از هر گونه حق و حقوقی از جمله حق گزینش. رعیت مطیع است و فرمانبردار. عاری از استقلال است و عقل و خرد و اندیشه. رعیت فرمانبر است. تنها میتواند تقلید کند و تبعیت. رعیت ممکن است مسلمان باشد ولی چیزی کمتر از انسان است. چون رعیت نمیتواند «نه» بگوید. حق «نه» گفتن را ندارد. بر دوش ش هر باری که نهند، چقدر سنگین و کمر شکن، مهم نیست، بار بر شانه های ضعیف و لرزان باید به مقصد برسد. رعیت پشتش خم میشود و شکست بر میدارد. اما هرگز سخنی بمیان نمیآورد. بی دلیل و برهان نیست که مسلمانان در اکثر نقاط جهان رعیت مانده اند.  و لاجرم پیوسته دچار استعمار داخلی بوده اند. چون به گفتمان لا الله الا الله خود را تسلیم نموده اند. سی سال است که حکومت الله مردم ایران را تحت تیغ و تازیانه به رعیت خود تبدیل ساخته است. باید ها و نباید ها، حلالی ها و حرامی ها را به زندگی اجتماعی کشانده است. بر حسب امر الله جامعه ای را بر اساس جدایی زن و مرد بنیان نهادند. چرا که اختلاط و آمیزش زن و مرد، یک امر شیطانی ست. به منظور اجتناب از انحراف حجاب را بر سر زن کشیدند که او را از چشمان حریص مردان پنهان سازند، تا نظم الهی بر قرار شود. چرا که فرض بر آن است که رعیت، مستضعف است و قادر نیست بر غرایز سرکش درونی خود چیره شود. باید او را از بیرون باسارت و اطاعت کشاند. باین دلیل از همان آغاز جلوس دین بر مسند قدرت، نیروهای انتظامی را بمنظور بر قراری امنیت اخلاقی و جلوگیری از بدحجابی و هنجار شکنی به خیابانها گسیل داشتند. مباد که موی زنی افشان شود و برجستگی های اندامش نمایان گردد. مبادا که میکده و میخانه ای گشایش یابد و فساد و تباهی ببار آورد. نیازی بگفتن نیست که انسانی که از گفتن نه، منع و از حق گزینش محروم گردیده است، چیزی کمتر از انسان است. یعنی که رعیت است. که در تضاد و خصومت با غرور و عزت و کرامت انسانی ست، چیزی که خداوند خامنه ای مدعی ست که دین اسلام به آن بالاترین توجه را داشته است. 

 در میان چیزهایی که حکومت دین در سی سال گذشته به تجربه  ثابت کرده است، این واقعیت است که دین اسلام سر سازگاری با کرامت انسانی ندارد. دینی ست در خور رعیت ها. رعیت هر آن «نه» را بر زبان جاری سازد، سزاوار تحمل عذاب الیم است. آیا تاخت و تاز نیروهای بسیج و پاسداران اسلامی، از جمله گارد های مجهز به  خود و زره و موتور سواران چوب و چماق بدست، در خیزش مردم در دفاع از آرای خود، برای احترام به کرامت و عزت و شرف، غرور و حیثیت انسانی  است که شهرها را باشغال خود در آورده بودند؟ اگر برای تحقیر و سرکوب، برای تنبیه و مجازات در کوچه و بازار حضور نیافته اند، به چه منظور میزنند و میکوبند و میگیرند و میبرند؟ مگر نه آنکه آنها مرتکب جرم و گناه گفتن «نه» شده اند. مگر نیروهای مسلح به ابزار خشم و خشونت، سپاه اسلام و سر سپرده و وفادار به ولایت فقیه نیستند؟ مگر این نیروها بدون صدور فرمان ولی فقیه میتوانستند دست خود را به چنین اعمال شنیعی آلوده سازند؟ ولی فقیه نیز فرمان یورش و حمله را صادر نمیکرد، اگر مردم ایران را برخلاف الله چیزی بیش از بنده و عبد و رعیت تلقی مینمود؟ خداوند خامنه ای باید خود را همچون الله، مقتدر و کین خواه پندارد، وقتی که آوای اعتراض، خشم  را در او  برانگیزد  و برای خاموش ساختن آن  در گلوی میلیون ها انسان، ابزار قهر و خشونت بکار گیرد. اگر ولی فقیه به میلیونها انسان که همچون دریایی خروش سراسر ایران را در نورد یدند، همچون رعیت نگاه نمیکرد، بر منبر خطابه اعلام نمیکرد که معترضین خیانتکار اند و شورشی و اغتشاش گر و به این ترتیب مهر تایید و تصدیق به ادامه حکومت استبداد و استعمار، سرکوب و تحقیر نمیزد.

اما خداوند خامنه ای باید بداند که اعتراض مردم به جایگاهی ست که در حکومت اسلامی اشغال کرده اند. آنها بر منزلت رعیتی، منزلتی که دین برای آنها در نظر داشته است، شوریده اند و قیام کرده اند. این جنبشی است که ذاتا  تمایل به کسب استقلال و آزادی دارد  و حق گزینش و گفتن «نه». بهمین دلیل، دارای خصلتی است اساسا انسانی، بر اساس پرهیز از خشم و خشونت تولد یافته است و صلح و مسالمت را در برابر تیغ و تازیانه و سرکوب، برگزیده است. خداوند خامنه ای باید بداند که پایان حکومت اسلام آغاز گردیده است. افت و خیز دارد ولی هرگز خاموشی ندارد.

فیروز نجومی
Firouz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


  


۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

جنگ با اشباح

آنچه در گفتمان چپ و لیبرال دموکراسی و تمامیت خواهان، مشترک است، عدم تناسبی است که با شرایط جامعه ی اسلامی دارد. یکی برغم افول کمونیسم و از هم گسیختگی حزب لنین و استالین و احزاب پیرو آنان در سراسر جهان، و ظهور "کمونیسم سرمایه داری،" در چین بر آن است که آنچه جامعه ایران درگیر آنست جنگ طبقاتی است، جنگ کارگران است علیه سرمایه داران. دیگر مهم نیست که این سرمایه دار و کارگر، همان کارگر و سرمایه دار قرن نوزدهم که مارکس در باره آنان سخن رانده است، نیست. باین معنا از بورژوازی و کارگر  نظام اسلامی نمیتوان انتظار داشت که همانند یاران شان در اروپای قرن نوزدهم  بر دوش خود جهان را از زیر یو غ نظم الهی و سلطه ی سنت، خارج و رها سازند. چرا که دین و باور به اصل و اصول شریعت از بروز تضاد و خصومت های طبقاتی جلوگیری مینماید. اشتراک در باور به شریعت دو طبقه ی متخاصم و متضاد، را با یکدیگر اگر متحد نساخته باشد بر دشمنی آنان با یکدیگر نیز نیفزوده است. هم اکنون نشانی بر وجود مبارزه کارگری نه برای منافع صنفی و اقتصادی بلکه برای کسب قدرت سیاسی در دست نیست. غیبت کارگران را در جنبش سبز نباید انکار نمود. حداقل باید پذیرفت وقتی دین ابزار قهر و قدرت را در انحصار خود در میآورد و ثروت و سرمایه را در اختیار خود میگیرد، جامعه را بر اساس ذوق و سلیقه و یا گفتمانی که به آن باور دارد تغییر میدهد. یکی از ویژگیهای حکومت ولایت آن بوده است که توانسته است خود را با شرایط تطابق دهد. سر از اعصار کهن بیرون در آرد و به زمان معاصر، زمان تکنولوژی به پیوندد.

امروز حکومت دین گفتمان مبارزه طبقاتی را بخشی از گفتمان دینی خود میداند. چرا که حکومت دین، اساسا جامعه را تغییر و دگر گون ساخته است، و ملت ایران را  به "امت اسلام" تبدیل نموده و سرمایه داران و کارگران، غنی و فقیر در نمازهای جماعت در پشت سر امام جمعه در کنار یکدیگر قرار میگیرند. یعنی که همزیستی طبقاتی را جانشین جنگ طبقاتی ساخته است. در رژیم دین، شریعت اسلامی است که نظم و انضباط اجتماعی و نظام قانونگذاری، اجرائی ، قضایی، امنیتی و انتظامی را شکل بخشیده و سامان دهد. حجاب یک حکم شرعی است که با اجباری ساختن آن رژیم توانسته است جامعه ای یکسان و یکدست و یک رنگ بوجود آورد. واقعیت این است که باور به شریعت مرزهای طبقاتی را در هم نوردیده و آنرا مخدوش و متزلزل ساخته است

 اگر آمریکا رهبری نظام بورژوازی را به عهده گرفته و از آن دفاع میکند، نمیتوان مبارزه ی حکومت دین بر علیه سلطه آمریکا را در سی سالی که گذشته است نا دیده گرفت. بعبارت دیگر، از همان آغاز گروه ها، سازمانها و احزاب چپی در زمینه مبارزه با امپریالیسم مواضعی مشترک با رژیم دین داشته اند و در واقعیت نیز در کنار آن  قرار گرفتند. رژیم دین نیز موقتا یعنی تا آنجایی که در خدمت برقراری نظام ولایت قرار میگرفتند به آنان فرصت زیستن اهدا نمود . پس از آن بگیر و ببند بود و حذف و نابودی. که «اسلام ناب محمدی آمریکا ستیز» سر و سری با مارکسیست های خدا ناشناس و بدون طهارت، ندارد. هم اکنون نیز گفتمان مبارزه طبقاتی و ارتباط آن با مبارزه ضد امپریالیستی، گروه های چپ را کم خطر و یا اصلا بی خطر برای رژیم، ساخته است.

بنابراین نباید دچار تعجب بود که گفتمان چپ بیش از گذشته با جامعه بیگانه و غریبه مانده است زیرا که با ا شباح  طبقات بورژوازی و کارگری روی در رو قرار گرفته اند. این بدان معنا نیست که مقاومت و قهرمانی افراد انقلابی را که بدست رژیم دین قربانی شده اند نادیده بگیریم. واقعیت آن است که ستیز و خصومت با آمریکا برای رژیم دین دارای همان معنا و مفهومی نبوده است که برای نیروهای چپ داشته است. رژیم دین همه جا یقه ی آمریکا را می چسبد و در همه ی زمینه ها قدرت جهانی اش را به چالش میکشد، که ملت را به امت تبدیل نموده و نظم و انضباط شریعت را در داخل بر قرار و مستحکم سازد. بعبارت دیگر، اگر گرانی است و بیکاری، اگر فقر هست و عقب ماندگی، نه نظام سرمایه داری و استعمار خارجی بلکه حکومت دین و مدیریتی که بر اساس شریعت اسلامی بنیاد نهاده شده است، باید مسئول دانست. در گفتمان چپ دین در شکل بخشیدن به جامعه نقشی مهمی اجرا نمیکند، این ساختار زیربنایی جامعه است که نیروهای پیشرو را از نیروهای ارتجاعی جدا میسازد. بزبان دیگر گفتمان چپ، گفتمانی است که به زمانهای دور به زمان حکومت جهانی کمینترن، تعلق دارد. حتی چین و تحولاتی که در آنجا بوقوع پیوسته است، نظر چپ های انقلابی ایران را بخود جلب نمیکند. این نیروی سرمایه داری است که چین کمونیست فقیر و عقب مانده را به دومین اقتصاد روی زمین تبدیل نموده و بزودی بر روی دست آمریکا نیز بلند خواهد شد. در ایران در دفاع از شریعت و نظام ولایت است که میزنند و میکوبند و میگیرند و تجاوز میکنند، خون میریزند و بعنوان «محارب» بدار مجازات میآویزند. با این وجود چپ های انقلابی کمر مبارزه با سرمایه داری را سفت تر از همیشه بسته و به دفاع از منافع کارگران برمیخیزند.

از طرف دیگر، لیبرال دموکراسی نیز از همان گفتمانی بهره بر میگیرد که رژیم دین نیز بر آن بنیاد نهاده شده است. تمرکز و تمامیت ملت بهر قیمتی. البته لیبرال دمکرات ها ترجیح میداند که خود به حفظ تمامیت ایران به پردازند. اما آنچه لیبرال دمکرات ها را در کنار رژیم دین قرار میدهد اینست که مشترکا از اراده ی آزاد دچار وحشت میشوند. در قاموس آنها مگر میتوان از "خود مختاری " سخنی راند. هیچ چیز بیشتر از خود مختاری نگران کننده نیست. خود مختاری یعنی تجزیه طلبی. یعنی جدا ساختن اجزاء لا یتجز ای مام وطن. وطن مادری را شقه کردن. در حالیکه چپ ها با اشباح بورژوازی و سرمایه داری به جنگ و ستیز بر میخیزند، لیبرال دمکراتها با اشباح تجزیه طلبان و "ملت سازان " کمر به مبارزه بسته اند. برای لیبرال دمکرات اگر کد خدا، بخشدار، شهردار، فرماندار و استاندار از مرکز تعیین نشود، تمامیت ملی را نمیتوان حفظ نمود؟ چگونه میتوان نظم و انضباط و امنیت یک ده یا بخش و یا شهر و استان را به مردم و خواست مردم واگذار نمود. مثلا چگونه میتوان  مردم کردستان و یا آذربایجان و یا خراسان و کرمانشاه را آزاد گذارد که شهردار و یا استانداران و یا نمایندگانی را بر گزینند که امور قانونی و اجرایی آنان را فراخور حال محل و یا ایالت، مدیریت نمایند. همانگونه که نمیتوان به اراده آزاد فرد اعتماد داشت به اراده آزاد جمع نیز نمیتوان اطمینان نمود. هر دو به هرج و مر ج و جدایی و تجزیه کشیده میشوند.

ظاهرا لیبرال دمکراتها  وحشتی از اراده ی آزاد فرد ندارند. حال آنکه سلطه بر و کنترل اراده ی آزاد موجودیت حکومت شریعت را توجیه میکند. بعنوان مثال تنها حجاب که یکی از احکام شرع است، میتواند امنیت اخلاقی و عفت و عفاف و پاکدامنی جامعه را حفظ نماید. اگر فرد بحال خود وا گذارده شود وا مصیبتا خواهد شد. لهو و لعب، تفریح و سرگرمی، طرب و رقاصی، بار و مشروب و کا باره و لذت طلبی. بدتر از همه اختلاط و نزدیکی و معاشرت بین زنان و مردان، دختران و پسران، سخت نظام ولایت را سراسیمه میسازد. بعبارت دیگر، اگر رژیم دین قدری به اراده ی آزاد انسان اعتماد میکرد و به ماهیت آن با نظر بلندتری میاندیشید، لیبرال دمکراسی میتوانست براحتی در کنار رژیم دین قرار بگیرد. چرا که نمیتوان رژیم دین را متهم به قصور در حفظ تمامیت ملی نمود. هرگونه ابزار قهر و قدرت و خشونت را بکار گرفته است تا یگانگی سرزمین ایران را حفظ نماید، از بمباران گرفته تا برپا داشتن محاکمات صحرایی و جوخه های مهیب اعدام، تا کشتار در زندانها و قتل های زنجیره ای و غیر زنجیره ای. البته لیبرال دمکرات ها بر آنند که آنها هرگز برای حفظ تمامیت ملی دست به خشونت نمیبرند. باین منظور گفتگو و صلح و مسالمت را ترجیح میدهند.

بزبان دیگری، بلحاظ گفتمانی، چپ و لیبرال دمکرات میتوانند متحدین خوبی برای رژیم دین باشند. چون چپ نمیتواند علیه رژیم برخیزد بدون اینکه در کنار آمریکا و امپریالیسم قرار نگیرد. لیبرال دمکرات ها نیز نمیتوانند در صورت تجاوز به حکومت شریعت، همراه رژیم دین در سنگر های مشترک به دفع دشمن نپردازند. در واقع اگر رژیم دین بر عقل محاسبه گر، رها از جزم های دینی تکیه میکرد، نه تنها در اصلاح طلبان بلکه در چپ ها و لیبرال دمکرات ها متحدین خوبی را میتوانست بیابد. مسلم است که با حمایت آنها بهتر میتوانست به گسترش امت اسلامی بپردازد و نظم و انضباط شریعت را توسعه و تداوم بخشد. چرا که در گفتمان چپ و لیبرال دمکرات ها ما با اشباح روی در رو قرار گرفته ایم نه با یک واقعیت انکار ناپذیر. دین و شریعت اسلامی ست که جامعه را به انحطاط و تباهی کشانده است. در زمانیکه دین بر مسند قدرت جلوس نکرده بود، در روح و فرهنگ و راه و روش مردم رخنه و موذیانه  سد عظیمی بر سر رشد و نمو اراده ی آزاد مردم بنا نمود. زمانیکه زمام امور را بدست گرفت از سلطه شریعت بهره بر گرفت که اراده ی آزاد را هرچه شدیدتر سرکوب نماید. تنها جامعه ای که مردم آن از اراده ی آزاد محروم ، و به تعصب و تبعیض خو گرفته باشند، مشتاق حفظ تمامیت ملی هستند. بنابراین، نفی حکومت شریعت و ولایت، امروز نه از گفتمان چپ میگذرد و نه از گفتمان لیبرال دمکراسی، بلکه از باور به اصل اراده آزاد فرد و جمع بعنوان بنیاد جامعه عبور میکند. تنها اراده ی آزاد است که ثبات و آرامش را برای کسب سعادت و نیکبختی فراهم میآورد. به عبارت دیگر، با تکیه بر اصل باور به اراده ی آزاد است که میتوان بند و زنجیر شریعت را از هم گسست. این اراده ی آزاد است که بنیاد برابری و عدالت قرار میگیرد بدون آنکه گوناگونی ذاتی، محلی و قومی را نادیده انگارد. دین و شریعت از یکطرف و گفتمان چپ از دیگر سو ما را به اراده ی آزاد مشکوک و مردد ساخته است. یکی آنرا تحت عنوان گرایش بورژوازی سرکوب میکند دیگری بخاطر تضاد و خصومت با شریعت اسلامی. زمان آن رسیده است که از جنگ با اشباح باز ایستیم و به آنچه ولایت برانداز است بیاندیشیم.

فیروز نجومی
Firouz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org

۱۳۹۱ اردیبهشت ۷, پنجشنبه


.

نظم پادگانی و یا نظم شریعتی

مهم نیست که هم اکنون آیت الله ها و حجت الاسلام ها بر مسند قدرت نشسته اند و در بر قراری نظم و انضباط شریعت اسلامی و یک رنگ سازی جامعه، شمشیر بر کشند، هر خونی را بریزند و هر سری را بر زمین افکنند. تعقیب و تفتیش و بازجویی، تنبیه و مجازات کنند. مهم نیست که نظام قضایی و کیفری بر اساس شریعت سامان یافته است. با این حال، نظم موجود بعضا آیت الله ها  و یا مراجع تقلید ساکن حوزه های علمیه  را خرسند و خشنود نمیسازد.

آیت الله مکارم شیرازی در آغاز درس خارج فقه خود در مسجد اعظم قم  ضمن تاکید بر ضرورت اجرای برنامه های اسلامی( خوانده شود شریعت) در جمیع مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی فرهنگی، به نقد و شکوه و شکایت از نا هنجاری ها بویژه وضع بد حجاب می پردازد و اظهار میدارد که:

«با اين‌كه ‌حكومت ما اسلامي است باز هم بعضي چهره‌هاي غير اسلامي مشاهده مي‌كنيم، وضع ‌حجاب خيلي بد شده است، بعضي از جلسات به ظاهر اسلامي نيز با موسيقي‌هاي ‌غيرشرعي و كارهاي خلاف آلوده مي‌شود(خبر گزاری ایسنا، 19 فروردین 89).»

آقای آیت الله نگفتند که چرا وضع حجاب آنقدر وخیم گردیده است، و یا منظور خود را از چهره های غیر اسلامی ، در ابهام میگذارند؟ آیا منظور این است که روسری و مانتوی روی شلوار هم، دیگر حجاب و یا حجاب کافی محسوب نمیشوند؟ آنچه جالب است این است که گویا موسیقی نیز بدو نوع شرعی و غیر شرعی تقسیم شده است. البته کمتر کسی میداند که آیت الله مکارم شیرازی چه معیارهایی بکار گرفته اند. مضاف بر این چگونه آیت الله به این اطلاعات دست یافته است ناگفته میماند. مسلم است که ناشی از تجربه شخصی که نمیتواند باشد. تنها میتوان حدس زد که باید  از امداد خبر چین و مفتش و بازجویی، برخوردار بوده باشد. البته هیچ بعید نیست که آیت الله  این انتقادات را از روی عادت بیان کرده باشد و منظور خاصی هم نداشته اند. چرا که در مسند مرجع تقلید، آیت الله چندان احساس مسئولیتی هم در باره آنچه که میگوید، ندارد. زیرا که فرض بر این است که مرجع تقلید هرچه که بگوید خالی از نقص است. نه خطا میتواند باشد و نه اشتباه. بنابراین برحسب معمول هرچه که در دل تنگ دارند بزبان میآورند. کی ست که بتواند مرجع تقلید را مورد سوال قرار بدهد.

آیت الله مکارم شیرازی در ادامه سخنانش به نظر میرسد که برای آموختن یک درس اخلاقی به توضیح و تشریح رابطه مخلوق با خالق می پردازد و میگوید که:

«توحيد نسبت به همه تعليمات اسلام ‌مانند روح در بدن انسان است، تمام اوامر، نواهي و احكام و عقايد شرعي جسم هستند ‌و روح همه آنها توحید.»

بعبارت روشنتری، انسان فرمانبر است الله فرمانروا، اصل اساسی توحید است. توصیه ی آیت الله  است که ما باید به این حقیقت آگاه باشیم که انسان در واقع نمیتواند چیزی جز بنده  و عبد توحید باشد. "اوامر، نواهی، و احکام و عقاید شرعی " و یا در کل شریعت از توحید است که صادر میشود و انسان باید به آنها تسلیم شده و اطاعت کند. از دورویی و دو زبانی (منافق) بپرهیزد و دارای خلوص نیست باشد. وی سپس اظهار نگرانی میکند که :

«برخي از افراد زمزمه ‌خطرناكي را شروع كرده‌اند و ادعا مي‌كنند چون درآمد ما از گردش گري و توريستي كم ‌است بايد قيد و بندها را كم  كرده تا از همه مناطق دنيا به ايران بيايند و از اين طريق درآمد ‌بيشتري كسب كنيم(همانجا).»

وی در این باره ابراز تاسف میکند و میگوید:

 «اين موضوع يعني اينكه ما براي ‌درآمد بيشتر اجازه بدهيم هر گونه بي بند و باري در كشور ما رواج يابد.‌‌ به يقين پولي كه از اين راه تامين مي‌شود، آتش و حرام است، ‌ما نمي‌توانيم مثل دولت‌هاي غربي زندگي كنيم. بسياري از آنها پايبند به مسائل ديني و ‌اخلاقي نيستند حتي از مراكز فحشا و قمارخانه‌ها ماليات مي‌گيرند و از آنها حمايت ‌مي‌كنند زيرا دنبال درآمد بيشتر هستند.»

کمی بعد آیت الله توضیح میدهد که برای تداوم و استحکام اسلام هزینه آنرا باید حاضر باشیم  بپردازیم. در آمدی که حاصل توسعه صنعت گردش گردی باشد البته نه تنها دردی را در این دنیا دوا نمیکند بلکه در آن دنیا نیز انسان را به یقین دچار آتش جهنم کند.

این سخنان را از دهان هر آیت الله ای میتوانی بشنوی، کم و بیش همه ی آنها دارای بینش واحدی  نسبت به انسان و شریعت اسلامی هستند و لزوم اجرایی ساختن قواعد و مقررات آنرا مرتب در خطبه های عبادی- سیاسی شان تذکر میدهند. در منظر آنها انسان کسی است که به توحید ایمان داشته باشد. یعنی که شک و تردیدی نسبت به یکتایی و یگانگی الله روا نداشته باشد. همه چیز از او ست- چون بنا بر قول آیت الله، توحید روح است. همه چیز برای او ست. تسلیم و اطاعت از اوامر، نواهی و احکام او یک تکلیف شرعی ست. یعنی که انسان، آنی ست که به باید ها و نباید ها، حرام ها و حلال های شریعت تن بدهد. انسان باید الله و شریعت او را محور زندگی خود قرار دهد و از آنها انحراف نجوید. زیرا که خشنودی او بالاتر و برتر است از رضا و خشنودی انسان.

در نزدیکی این خوانش با آنچه آیت الله مکارم شیرازی خواسته است بگوید، شک و تردید نباید داشت. واقعیت این است که شریعت و احکام و قید و بندهای آن، متضمن فهمی از انسان نیست. در بهترین وجه ش انسان را همچون رعیتی می بیند که نه میتواند مستقلا تعقل و اندیشه کند، نه پاک را از نا پاک و حلال را از حرام، تشخیص دهد. استقلال و خود مختاری، در نظر آیت الله بی بند و باری ست. آیت الله ها چون به درجه اجتهاد رسیده اند، احساس میکنند که به فرماندهی نیز منصوب گردیده اند. در این احساس آنها البته که صادق هستند. چرا که آنها هستند که به صدور احکام مبادرت و حلال ها و حرام ها را تعریف و تعیین میکنند. میدانند عبودیت و بندگی ضروری است برای سعادت بشری. بدرستی روشن نیست که وقتی آیت الله مکارم شیرازی، تداوم و استحکام  "قید و بندها " را بر درآمد بیشتر ترجیح میدهد و آنرا محکوم میکند، منافع الله را در نظر دارد یا منافع مردم و یا منافع شخصی و قشری که بدان متعلق است؟ مسلم است که اگر نسبت به منافع مردم احساس مسئولیت میکرد، میدانست که بیکاری  و گرانی انسان را می شکند، محتاج و ذلیل و خوار میسازد. اما او ترجیح میدهد که احکام شریعت مستحکم و پایدار بماند، چون او نیازمند چنین انسانی ست. تنها انسان ذلیل و خوار است که میتواند تن به احکام شریعت بدهد.

آقای میر حسین موسوی که خود را به رهبری جنبش سبز منصوب کرده اند در سخنرانی اخیرش مکرر به  "پادگان " ی بودن جامعه رجوع میکند و به رژیم دین توصیه مینماید که به نظم پادگانی پایان ببخشد. آقای موسوی بر آن تصور هستند که پادگانی شدن جامعه پس از انتخابات 22 خرداد 88 است که بوقوع پیوسته است. گویا هنوز کسی به ایشان اطلاع نداده است که سی سال است که چیزی جز نظم پادگانی در ایران، بر قرار نبوده است. چرا که هر گاه که شریعت اسلامی محور مدیریت جامعه و زندگی اجتماعی قرار گیرد، چیزی جز نظم پادگانی بدست نخواهد آمد. همچنانکه دیدیم آیت الله مکارم شیرازی نیز پادگانی بودن جامعه را مورد تایید و تصدیق قرار میدهد و حتی اشاره میکند که این جا و آنجا گشاده بازی هایی در احکام حجاب و اجرای موسیقی غیر شرعی مشاهده نموده اند و البته که انتظار دارند که رژیم اسلامی جلوی سرایت این آفت را بگیرد. آیت الله مکارم شیرازی تبلور شریعت است. آقای موسوی و اصلاح طلبان اگر اصالت و صداقت داشته باشند باید به این واقعیت اعتراف کنند که از شریعت در عمل تنها پادگان است که میتواند بیرون آید. نظم پادگانی را زمانی میتوان پایان بخشید که از شریعت رهایی یافت.

اصل گفتار آیت الله مکارم شیرازی را در پیوند زیر مشاهده نمایید.
http://www.aftab-yazd.com/Released/89-01-19/204.htm#28149

فیروز نجومی
Firouz Nodjomi
fmonjem@gmail.com.‌














.‌‌



 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

در اسلامی بودن این رژیم کوچکترین شک و تردیدی ندارم

امروز یکی از مهمترین مسائلی که جامعه ما با آن روبرو ست رابطه ای است که دینداران و دین پرستان، آنها که در ایمان شان نسبت به دین اسلام شک و تردیدی ندارند، با نظام اسلامی است، نظامی که خود را از تبار پیامبر و امام های اسلامی میداند، نظامی که بقول آقای خامنه ای، از صدر اسلام تا کنون بی نظیر بوده است. این رابطه بر حسب معمول به اینصورت بیان میشود. که «من مسلمان هستم. طرفدار رژیم دین هم نیستم.» یا همچنانکه آقای مصطفوی در مقاله اخیرش در سایت اخبار روز(شنبه  ۲ آبان ۱٣٨٨) خطاب به خانم اعظم طالقانی اعلام کرده است که : « من مسلمانم و به این رژیم هم کوچکترین اعتقادی ندارم».

در حالیکه مردم هیچ ابایی از ابراز تنفر و انزجار از نظام اسلامی بخود هراسی راه نمیدهند، به همان میزان به تایید و تصدیق ایمان خود بدین اسلام از هیچ دریغ نکنند. باین معنا که حکومت دین در شرایط کنونی به هیچ عنوان انعکاسی نیست از مقدسات دین اسلام، دینی که مردم به آن باور دارند. یعنی که جنایاتی که رژیم دین تا کنون مرتکب شده است، جنگ و خونریزی، و تخریب و ویرانی که ببار آورده است، به خشونت ها و تجاوز اتی که علیه بشر ایرانی تحت نام عدالت و برابری الهی همان گونه که در کتاب قرآن، الله، پیش بینی و تعریف و تعیین نموده است، با دینی که مردم بدان باور میکنند، ارتباطی ندارد. حاکمان هستند که ظالم اند، که ستم کارند، که دیکتاتور هستند. این بازجویان و مامورین هستند که دست بخشم و خشونت و بیرحمی نسبت به مردم میزنند، چه ارتباطی بین اینان وجود دارد و مقدسات دینی؟ آموزه های دین اسلام، رفتار جیره خوار ان و مزدور ان رژیم را بر نمی تابد.

این عبارات ضد و نقیض- مبنی بر اعتقادات دینی از یکطرف و تایید و تصدیق دین از دیگر طرف که از مردم شنیده میشود و مورد حمایت و احترام انقلابیون چپ و لیبرال و دمکرات، و اکثر روشنفکران دگر اندیش، قرار میگیرد، این واقعیت را بیان میکند که مسلمان و یا آنکه به دین و اصل و اصول اسلامی ایمان دارد، آماده نیست که این همانی واقعیت بیرونی و درونی را بپذیرد. آنرا از این جدا میسازد. حکومت دین را یک حکومت فاسد و منحط میخوانند و از اخلاق و معنویات دین اسلام، بدفاع بر میخیزند. که آنچه در بیرون وجود دارد سیاهی است و تباهی، زور است زر و تزویر. آنچه در درون و در باور شان وجود دارد، پاک است و معصوم ، رحیم و رحمان و روحانی.

نمونه ای که آقای مصطفوی در خطابه اش به خانم طالقانی مبنی بر محکوم ساختن حکومت دین و دفاع از مقدسات آن، ارائه میدهد شاید که نگرش اکثریت جامعه ی ایران را بر نماید. و بهمین دلیل نقل آن اینجا ضروری ست. وی خطاب به خانم طالقانی میگوید که:

« شما اسلام را تا حد این نظام با کارنامه سیاهش نزول داده اید و دیدگاه و نظرگاه شما از دین، ناشی از عدم توجه به این موضوع است که دین بعنوان اخلاق و معنویت با قدرت در تعارض و تضاد است و احتیاج به قوه دولتی ندارد و از زمانی که دین دولتی میشود همین جمهوری اسلامی فعلی میگردد که میزان فساد و جنایت را از حد تحمل و تصور گذرانده است. اگر اطلاع ندارید، بدانید زیاد و بسیار انبوه هستند معتقدین به اسلام که هیچگونه باوری به ولایت فقیه و جمهوری اسلامی و حتی دولتی دینی ندارند. اگر شما بر این هستید که در نظام جمهوری اسلامی فعال باشید و به ولایت فقیه التزام بدهید، بدهید. اما لطف کنید درباره اعتقادات دیگران قضاوت و داوری نکنید. شما میتوانید از دست احمدی نژاد و سپاه پاسداران و سرکوبگران به نمایندگان مجلس خبرگان و نمایندگان مجلس شورای اسلامی نظام مراجعه کنید و آنان را نمایندگان منتخب مردم بخوانید و از آنان کمک بخواهید (رجوع شود به نامه اعظم طالقانی در ۲۴ تیر ۱۳۸۸). اما بدانید که هستند بسیار ایرانیان مسلمان در داخل و خارج از کشور که با آنها به جز ایستادگی بر سر حقوق مردم کاری ندارند. ایرانیان مسلمانی هستند که آنان را منتخب مردم نمیدانند و به آنان رجوع نمیکنند. ایرانیانی هستند که افتخار میکنند بنام دین خود در مقابل این نظام سیاه ایستاده اند و نمیخواهند بنام دین دستگاه قدرت ساخته شود. شما میتوانید به آقای رفسنجانی رجوع کنید و او را که دستش بخون جوانان این میهن آلوده است، راه حل خروج از بحران و بن بست کشور بدانید. اما ایرانیان مسلمانی هستند که بر این باورند این نظام غیراخلاقی و خشن و فاسد باید برود. گمان نکنید آنها افراطی هستند و اهل خشونت (اخبار روز، 2 آبان 88).»

آقای مصطفوی خانم طالقانی را متهم میکند که سبب نزول شان اسلام شده است. اسلام کجا و این نظام کجا؟ یکی در ملکوت و پاک و معصوم و دیگری سراسر فساد و انحطاط و تباهی. یکی رحمت و رحمان، دیگری همه خشم و خشونت و بیرحمی. یعنی که آنچه حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها ارائه میدهند هیچگونه هم سنخی با دین اسلام ندارد. دینی که مردم  بر آن باور دارند، با حکومت و قدرت سر و کاری ندارد، نمیتوان فساد و جنایتی که به حکومت دین نسبت داده میشود، به  دینی که اخلاق و معنویت، جوهر وجود و ماهیت آن است، نسبت داد. گویی که دین اسلام با قدرت، بیگانه و غریبه است. و یا اسلامی میتواند چیزی دیگری جز سلطه افکنی هم باشد.

بدرستی معلوم نیست که اقای مصطفوی و یا مردمی که از دین خود دفاع نموده و رژیم اسلامی را لعن و نفرین میکنند از کدام دین و یا از کدام اخلاق و معنویت سخن میرانند؟ آن دینی که در تصورات خود ساخته اند و از اجداد خود به تقلید آموخته اند و از آنها نسل پس از نسل بارث برده اند و  یا دینی که در کتاب قرآن، کتابی که الله خود در آن سخن گفته است و حقیقت و غایت هستی و نیستی را بیان نموده است؟ مسلم است که اگر آقای مصطفوی دارای تحصیلات و توانایی درک زبان الله باشد که احتمال آنرا ناچیز باید دانست، باید این واقعیت را تصدیق کند که زبان الله نه تنها برای ایرانیان بلکه برای مسلمانان عرب زبان هم، به لحاظ معانی و مفاهیم، بیگانه است. بنابراین، باور آنها را نمیتوان نتیجه معرفت و آگاهی آنها  به شخصیت و ماهیت الله دانست. چرا که در جامعه ایکه دین بر فرهنگ و راه و روش و آداب و رسوم و عادات مردم سلطه افکنده است و در طی تاریخ مورد حمایت، تایید و تصدیق قدرت قرار گرفته است، نمیتوان الله و سخنان الله را مورد نقد و بر رسی قرار داد بآن امید که دلبستگی عاطفی و احساس خود را بدین اسلام با معرفت و آگاهی بپذیریم.  چرا که شمشیر برنده دین وقدرت پیوسته، در دفاع از سنت و شریعت، در دفاع از فرهنگ تسلیم و اطاعت، زبان نقد را از بیخ و بن حلقوم، قطع نموده است. مضاف بر این چه بسا روشنفکران و سیاست ورز ان چپ و راست و لیبرال و دمکرات نیز به بهانه ی احترام به ارزش ها و مقدسات دینی مردم از یک طرف و مبارزه باقدرت، نقد دین را سرکوب نموده و همیشه آنرا چیزی بیش از یک ماجراجویی بیهوده نخوانده اند.

حقیقت آن است که گفتار و کردار نظام اسلامی بسیار نزدیک تر است به محتویات کتاب قرآن تا دینی که مردم از جمله آقای مصطفوی به آن اعتقاد دارند. بدون تردید، آیت الله ها و حجت الاسلام ها بیش از هر فرد دیگری در جامعه ایران بهتر بزبان و کلامی الهی آشنایی دارند. آنها در فهم و تعبیر و تفسیر سخنان الله به درجه مافوق استادی رسیده اند. آموزش کلام الهی و غور و تفکر در باره آن، حرفه ای ست که در آن تنفسی وجود ندارد. بدون وقفه تا پایان عمر ادامه دارد. با توجه به این واقعیت، محکومیت رژیم دین تحت عنوان انحراف از اخلاق و معنویات دینی، بسادگی قابل توجیه نمی باشد.

بعضا این اداعای نظام ولایت را که ادامه ی رسالت است و امامت تا قیامت،  خیلی جدی نمیگیرند. یعنی که جامعه ی ولایت را سازگار با سخنان و آموزه ها، اوامر و فرامین الله همانطور که در قرآن صادر کرده است، نمیدانند و بر آن پندارند که جامعه ی اسلامی میتواند چیز دیگر جز همینکه هست، باشد. مگر در کتاب آسمانی قرآن، الله به مخلوق خود همچون عبد و بنده و رعیت نمینگرد، و از آنها چیز دیگری هم جز تسلیم و اطاعت هم طلب میکند؟ مگر جهاد و شهادت را در راه الله تجویز و تشویق نمیکند؟ مگر خود را یکتا و بی همتا نمیداند که من هستم و هیچ کس دیگری بجز من نیست، اداعایی که هرگز مورد چالش قرار نگرفته است. مگر الله عبودیت و معطل گذاردن عقل و خرد را سر لوحه نظام اخلاقی و اساس سنت و شریعت خود قرار نداده است؟ حکومت دین نیز دقیقا همان کرده است که الله خواسته است و امر نموده است. در پیشبرد اصل و اصولی که در قرآن بیان شده است، طبق فرمان الله و در پیروی از پیامبر او از برافکندن سر هیچ جنبنده ای خود داری نکرده است. چرا که الله علیرغم رحمت و رحمانی که بخود نسبت میدهد، از خشم و خشونت و بیرحمی در مورد آنان که سر تسلیم و اطاعت در برابر او فرود نمی آورند از هیچ دریغ ندارد، آنان را مشرک و کافر و منافق میخواند و بجرم گناه کبیره غیر قابل بخشایش در آتش خشم خود در دوزخ تا ابد میسوزاند. کیست که بتواند ادعا کند که رژیم دین به رهبری آیت الله ها و حجت الالسلام ها مو به مو از خواسته های الله پیروی نکرده است؟ مگر نظام ولایت فقیه بر چیز دیگری بجز عبودیت بنا گردیده است؟ مگر حکومت ولایت بر اصلی بجز اصل تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت، بنا گردیده است؟ خشم و خشونتی که رژیم دین نسبت به دگر اندیشان و مخالفین روا داشته است در همآهنگی و سازگاری تام و تمام است با اسلام ناب محمدی. مگر رژیم دین مخالفین خود را منافق و مشرک نمیخواند و دروازه های دوزخ را بروی آنها نگشوده است؟ آیا رژیم دین در راه تحصیل رضای الله دست به جهاد و شهادت نزده است و بر علیه کفر و باطل در پیروی از پیامبر اسلام لشگر کشی نکرده است؟

واقعیت آن است که فساد و انحطاط و تباهی ای که رژیم دین در قعر آن فرو رفته است، از دین اسلام و از کلام الله بر میخیزد. باورمندان نمیتوانند بسادگی حکومتی که به منظور برقراری امنیت اخلاقی، حفظ عفت و ناموس همگانی گشت های ارشادی را براه انداخته است که شریعت حجاب و پرهیز از منکر را به مرحله اجرا گذارد، محکوم به بی اخلاقی و بی اعتنایی به معنویت سازند. اگر فساد و انحطاط و تباهی، هم اکنون بر جامعه ی ولایت سلطه افکنده است، منشاء آن دین است.
صاحب این قلم دوست دارد که بداند چه معنویت و اخلاقی در تسلیم و اطاعت، که اصل اساسی دین اسلام است میتوان یافت؟ آیا حمد و ستایش الله بعنوان ارباب و فرمانروای دوجهان و تقلیل خویش به بنده و رعیت الله، خیلی معنوی و اخلاقی ست؟ آیا این بدان معنا است که اگر زندگی خود را در خلوص نیت، با قلب پاک به الله تسلیم نماییم و از فرامین او یعنی به شریعت او گردن نهیم، کمال انسانیت را پیموده ایم؟ آیا عبودیت که آنرا دین اسلام، بیش از هر چیز دیگری می طلبد، شرط تحصیل کمال انسانی ست؟ آیا انسانیت در بندگی و عبودیت ست؟ در حمد و ستایش الله از سحرگاهان است تا شبانگاهان؟ آیاد در جهاد و شهادت و خشم و خشونت و یا ریختن خون خود تا آخرین قطره ی خون خویشتن است.؟ روشن است که این ارزشها بیگانه با کرامت و عزت و با عقل و خرد و خود آئینی انسان و ضد بشری، زاییده قدرت نیستند بلکه از دل دین و آرمان ایمان دینی بیرون میآیند. واقعیت آن است که روشنفکران و اندیشمندان بخاطر موقعیت هژمونیک دین در جامعه هرگز به تاثیر مخرب و فاسد کننده ی ارزشهای دین در شخصیت و فرهنگ ایرانی، نه تنها توجه کافی مبذول نداشته اند بلکه در سرکوب آن کوشیده اند و در دفاع از آزادی بیان تنها تا آنجا به پیش میروند که به خواست کسب قدرت زیانی وارد نسازد.

آخرین نکته ای که در باره ی محکومیت حکومت ولایت و دفاع از معنویت و اخلاق دینی، قابل ذکر است، این است که این جدا سازی، قدرت از دین و یا سوء استفاده ی حکومت از دین اسلام، بیانگر گریز از مسئولیت است، بیانگر مقاومت در برابر مشاهده ی ماهیت واپسگرا و ضد اخلاقی و انسانی دینی که در طی قرون بوسیله نسلهای گذشته در ما نهاده شده است و بخش لاینفک شخصیت و فترت ما گشته است. هم اکنون دیکتاتور و نظام دیکتاتوری را شناخته ایم اما خود را مسئول آن نمیدانیم، گویی ارزشهایی که به آن باور داریم چیزی جدا از ارزشهای حکومت دیکتاتوری ست. گویی حکومت دیکتاتوری میتواند بر اساس اصل دیگری بجز اصل تسلیم و اطاعت و عبودیت بنا گردد، ارزشهایی که در پندار و گفتار و رفتار ما نهادین شده اند. ما ایرانیان هرگز نمیتوانیم، نظام استبداد را از جا بر کنیم بدون آنکه با ارزشهای استبدادی نهفته در بطن دین خود را رو برو سازیم و از سرکوب نقد و بر رسی آن اجتناب کنیم. تنها زمانی میتوانیم بسوی آزادی حرکت نماییم و به کسب انسانیت خود نایل شویم، که در چهره دین خود با رجوع به عقل و خرد در بینایی دور از تعصب و غیرت، بنگریم. نمیتوان چندان بآینده خوشبین بود، آینده ای دمکراتیک و آزاد، اگر از تشویق و تبلیغ ارزشهای خود آئینی و خود مختاری، غافل بدانیم. بعبارت دیگر، جوش و خروش مردم حتی اگر بر قدرت فایق آید و پیروز گردد، ممکن است که هرگز به آنچه که میخواهد که نهایتا آزادی ست، نرسد اگر نپذیریم که جنبشی که در حال شکل گیری ست، ماهیتا یک جنبش فرهنگی است. نمیتوانیم نظام دیکتاتوری را بر اندازیم اما ارزشهای استبدادی، فرهنگ حمد و ستایش، تملق و چاپلوسی، غیرت و تعصب، خرافه پرستی و رجعت بگذشته را همانگونه که بوده است مورد دفاع و حفاظت خود قرار دهیم. دیگر  نه جای مصلحت است و نه جای ریاکاری و نه محافظه کاری.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه


آغاز انحطاط اجتماعی:
بی تفاوتی یا
ضعف و خواری



چندی پیش تجزیه و تحلیلی از جامعه ایران بوسیله آقای دکتر محمد پورنجاتی که سابقا  مناصب و مقامات مهمی را در رده های بالای حاکیمت در اشغال خود داشته است، انتشار یافت که بسیار جالب و شنیدنی است. خلاصه ای از کارنامه وی  بنقل از اعتماد ملی بشرح زیر است:

از ابتداي انقلا‌ب تا پيش از پيروزي يكدست اصولگرايان پست‌هاي كليدي مديريتي گوناگوني را در كارنامه فعاليت خود تجربه كرده است. او كه زماني به همراه محمد ري‌‌شهري وزير اسبق اطلا‌عات و افرادي چون روح‌ا... حسينيان و شريعتمداري(وزير بازرگاني در دولت اصلاحات) تشكلي را تحت عنوان
<جمعيت دفاع از ارزش‌ها> تاسيس كرد، بعدها به
چهره‌اي مطرح در ميان اصلا‌ح‌طلبان مبدل شد.  

همچنانکه ملاحظه میشود آقای پور نجاتی سابقه ای طولانی در فرمانراوائی داشته است و ظاهرا دگرگونی و تحول یافته و به منتقد جامعه ای که خود در شکل دادن بآن نقش موثری را ایفا کرده است تبدیل گردیده است. در آنچه در زیر میآید نه قصد اتهام داریم و نه کین خواهی، بلکه میخواهیم بدانیم فردی که  روزی در مسند فرمانروائی نشسته بوده است، امروز چگونه به جامعه مینگرد و چه گوید و چه چیزها را نا گفته گذارد.

آقای پور نجاتی در گفتگوی خود با < تابناک> صریحا اعلام میکند که جامعه به یک جامعه آیینی تبدیل گردیده است و دچار بی تفاوتی که نقطه آغاز انحطاط اجتماعی است. این خود ریشه حسی و حرکتی دارد. بدان معنا که ملت حساسیتهای خودش را از دست داده است، گوئی آمپول سری به بدنه اش تزریق شده است و چیزی را احساس نمیکند. اعتنائی بآنچه سرنوشت و آینده اش را تعیین میکند ندارد. با این وجود به یک چیز خیلی حساس است و ان چیزیست که جنبه فردی و شخصی دارد. این بی اعتنائی به سرنوشت ملت و دلبستگی شدید به منافع فردی و شخصی را آقای پور نجاتی بدحسی می نامد. وی سپس  می افزاید که این بدحسی به تولید دو نوع واکنش منجر میشود: یکی بی واکنشی و یا بچیزی کار نداشتن و یا آهسته بیا و آهسته برو. چشم و گوش خود را ببند؛ دیگری بدکنشی ست که در آنصورت راندمان جامعه افت میکند. نیروی مولده اش به تنبلی و کم کاری میافتد و بر منافع فردی تمرکز پیدا میکند. بدکنشی نیز بدوصورت ممکن است بمنصه ظهور درآید: ناهنجاری یا خود را به ندانستن زدن که آنرا منفعلانه مینامد و یا بشکل  مقاومت گرانهتظاهرمیکند که نتیجه ی  نبود مشروعیت است. وی سرانجام باین نتیجه میرسد که جامعه نرم نرمک دچار بدحسی و بدکنشی شده است.

آقای پور نجاتی سپس به عوامل پدیده بی تفاوتی می پردازد. وی سه عامل اساسی را شناسائی میکند: 1) شک آرمانی و یا عمیق شدن شکاف بین انتظارات و واقعیات موجود که سبب رویگردانی از شعارهای انقلابی و آرمانی شود. او در مصاحبه خود با بدرالسادت مفیدی اظهار میدارد که شعار اصلی انقلاب آزادی، عدالت، جمهوری اسلامی تبدیل شده است بهشعار استغنا، عدالت، جمهوری اسلامی

2) خفگی سیاسی ویا افراط در استفاده سیاسی از مردم. 3) بی صداقتی در لایه های حاکمیت. 4) بالا بودن هزینه کنش سیاسی. کنشی که در نظامهای دموکراتیک نه تنها دارای هزینه ای نیست بلکه با ارزش نیز هستد. اما در نظامهای مطلق گرای استبدادی هزینه بر است.

اینکه آقای دکتر پور نجاتی خود را تا چه حدی بعنوان یکی از قدرتمداران نظام مسئول بوجود آوردن چنین شرایطی میداند مسلما در اینجا مطرح نیست. اما علیرغم شناسائی مرض مزمن بی تفاوتی که جامعه بدان دچار شده است و عوارض بدحسی و بدکنشی ای که بدنبال میآورد و نیز حتی شناسائی عوامل چهار گانه آن، بنظر میرسد وی خواسته و یا ناخواسته، دانسته و یا نا دانسته چیزی را ناگفته میگذارد. آنچه درگفتارش پنهان میماند تبارو ریشه این مرض بی تفاوتی است که جامعه را پیوسته بسوی انحطاط سوق داده است. مسلم است که گفتار آقای پور نجاتی میتواند در جوامعی که زیر سلطه استبداد و اختناق بسر می برند مصداق پیدا کند. حال آنکه جامعه ما دارای ویژگیها ئی ست که آنرا از جوامعی که صرفا دیکتاتوری  هستند مشخص میسازد که بدان آقای پور نجاتی بدان توجهی نشان نمیدهد.

بعبارت دیگر، آنچه آقای پورنجاتی ناگفته میگذارد نقش و سلطه هژمونیک دین بر جامعه ماست. چیزی که جامعه ما را در قرن بیست و یکم از از جوامع دیگر جدا و متمایز میسازد سلطه دین است و دینداران حرفه ای، سلطه ی آیت الله ها و حجت الاسلامها ست و نهاد های دین مثل حوزه ها و مساجد، حسینه ها و اسطوره ها و افسانه های دینی. آقای پورنجاتی گویا فراموش کرده اند که در جامعه ما تخت و تاج شاهی یکی گردیده است با عمامه و منبر و خطابه ها و موعظه های دینی. در چنین جامعه ای گناه و ارتکاب گناه، بد اخلاقی و هنجار شکنی است که جرم شناخته میشود و اقدام و کنشی علیه امنیت اجتماعی. بعنوان مثال بی حجابی و یا بد حجابی نظم و انضباط اجتماعی را در هم فرو میریزد. ماموران و سپاهیان دین با تجهیزات مفصل با خودرو و مینی بوسها بر سر چهار راهها، عیاب و ذهاب زنان و مردان را زیر نظر میگیرند که آنهائی  را که به مقررات بدحجابی، چه  دختر و چه پسر، بی اعتنا بوده اند، بعنوان مجرم دستگیر نمایند. در چنین جامعه ای فرد از حقوق اساسی، ابتدائی و طبیعی خود محروم است. درست است که این جامعه دارای نهادهای مدنی مثل قانون اساسی، قوای سه گانه مقننه، قضائیه و مجریه است. اما همه در برابر امر و فرمان ولایت فقیه، نهادهائی هستند بی اعتبار و خنثی، نهاد هایی در خدمت امامت و ولایت. در این جامعه سازمانهای امنیتی و نظامی همه تحت سلطه و کنترل مستقیم ولایت وفقیه و نمایندگانش آیت الله ها و حجت و الاسلام ها هستند. بدون اشاره و یا در نظر گرفتن این خصائل ممتاز و برجسته جامعه از امراض آیین پیشگی، بی تفاوتی و عوارض ناشی از آن بدحسی و بدکنشی تهی از معنا و مفهوم است و پنهان ساختن حقیقت.

چرا و بچه دلیل جامعه ی ما به یک جامعه آیینی تبدیل شده است، همچنانکه آقای پور نجاتی در آغاز گفتارش بدان اشاره نمود، در پرده ابهام میماند. او از بیان و تو ضیح منظور خود از جامعه آیینی سر باز میزند. مسلم است که منظور آقای پورنجاتی از جامعه آیینی نمیتواند چیزی مثبت باشد. چرا که جامعه آیینی جامعه ایست که به مجموعه ای از رفتار و کردار، خو گرفته است که انجام آنها معطوف بمعنا و مفهوم آنها نیست. از سر همرنگی و یکسان شدن با جمع است. مثل آیین وضوگیری و نمازگزاری، تسبیح گردانی و ورد خوانی، مثل مسجد رفتن، شرکت در روضه خوانی و شیون زاری، سوگواری و خودزنی. جامعه آیینی، جامعه ایست دارای دو لایه بیرونی و درونی. بیرون کذب است و ساختگی ابزاری برای پوشش آنچه هست درونی و نهانی. جامعه ایکه تحت سلطه کلیسا بود جامعه ای بود آیینی، تحت سیطره رسم و رسوم، سراسر تشریفات و تجملات دینی که سرانجام نفی و منتفی گردید با ظهور جنبش پروتستانیزم. آری جامعه ماهم، جامعه ایست آیینی ا جامعه دوازده امام است، جامعه رمضان و محرم و سفر است. یک روز عید است و تولد و جشن و سرور و روز دیگرشیون است و زاری. یکروز روز قدس است و روزی دیگر 22 بهمن که براین روزهای بیشمار دیگری نیز افزوده گردیده است، همچون روز برپاداری جشن هسته ای. که این روزها در واقع تبدیل شده است به روز گریز از شهر و پناه گیری در گوشه ای دنج، آسوده از قیل و قال و آیین دینی. جامعه دینی بعبارت دیگر، جامعه ایست که تظاهر میکند بدینداری و تن میدهد به نظم و انضباط بر اساس احکام فقاهتی. آنچه آقای پورنجاتی ناگفته میگذارد اینست که در یک جامعه دینی، فروع دین بر آن حاکم گردیده است و تعین و تعریف کند رفتار و کردار اجتماعی.

بنابراین، آقای پور نجاتی به پدیده بی تفاوتی و عوارض بدحسی و بدکنشی آن در خلاء مینگرد نه در زمینه اجتماعی دین آیین. بی تفاوتی را قبل از هرچیز باید نتیجه نگرش دین اسلام بانسان دانست و افراد انسانی. دینی که بر جامعه ما حاکم است ارزشی نه برای انسان قائل است و نه ارزشهای انسانی. انسان وفتی دارای عقل و خرد و ارزش است که گردن نهد بر احکام الهی. خدای اسلامی انسانی را دوست دارد که بنده باشد مطیع و فرمانبرو فرمانبردار. بامیال او تسلیم شود و از فرامین او اطاعت کند. پیوسته طلب عفو و پوزش و مغفرت کند. ترس و هراس او را در دل خود جا دهد و در همه لحظات در برابر او سر بندگی بخاک بساید و در سجده های طولانی از بار گناهانش که بر پشت او سنگینی کند، بکاهد. بی تفاوتی و عوارض آنرا باید  نتیجه نگرش و بینشی  دانست که انسان را به کودکی نادان و صغییر  تقلییل داده  و از حق گزینش، یعنی آنچه او را انسان ی متمایز از حیوان، محروم میکند. چگونه میتوان از انسانی که بقیومت ولایت فقیه و شورای نگهبان و احکام توضیح المسائل آیت الله ها نیازمندند، انتظار داشت بشرایطی که در ان همه چیز از قبل تعین و تعریف شده است، حساسیت و واکنش نشان دهد. انسانی که از حق گزینش محروم شده است، تمام نیروهای خلاق آفرینش و آفرینندگی در او کشته میشود، که خود ضرورت یک جامعه دین آیین است که نمیتواند وجود انسان آفرییننده را بر تابد. چرا که انسان آفرییننده، سنتها و آیینهای کهنه و پوسیده را در هم فرو خواهد ریخت. روشن است که رشد و تکامل انسان خود مختار، انسانی که جهان را میافریند، سلاطین دین را به هراس و وحشت وادارد. چرا که در آنصورت ممکن است که انسان با خداوند یکتا برقابت برخیزد و او را در این رقابت بهلاکت برساند. انسانی که بنده شد نمیتواند به چیزی جز منافع فردی و شخصی خود بیاندیشد. انسانی که بنده شد حس خود مختاری در او میمیرد و بگوسفندی تبدیل میشود که بع بع کنان بدنبال رمه روان میشود. انسانی که با سرشت انسانی خود بیگانه است چگونه میتواند نگران سرنوشت مملکت و جامعه خویش باشد. بنده تنها میتواند به بقای خویش بیاندیشد. اگر بقول آقای پورنجاتی او خود را به ندانستن میزند باین دلیل است که  که او خود را بنده خداوند میداند و مسئول بدو، نه به هم وطن خویش اندیشه کند و نه وظیفه ای در برابر همنوع خویش قائل است. او زندگی خود را وابسته بزندگی هم نوع خود نمی بیند. او خود را می بیند و خدا را. غافل از آنکه هستی و چیستی او نتیجه روابط او با انسانهای دیگر است. این سلطه دین آیینی است و نبود خود مختاری و آزادیست که منجر به بروز بی تفاوتی و عوارض تاشی از آن بدحسی و بدکنشی میشود.

عوامل چهار گانه بی تفاوتی که آقای پور نجاتی از آنها قدری زودتر بشرح آنها پرداخت: شک آرمانی، خفگی سیاسی و هزینه سیاسی را نیز نمیتوان جدا از حفظ و تدوام جامعه دین آئین تحت سلطه دینداران حرفه ای، حکومت آیت الله ها و حجت الاسلامها و نهادها و اسطوره های دینی دانست. دراینجا باید از آقای پورنجاتی که بنظر فردی شریف و منصف میآید باید پرسید چگونه میتوان از آیت الله و مجتهدی که در حوزه ها، کلام الهی و تاویل و تفسیر آنرا در انحصار خود درآورده اند آنرا همساز و همراه آزادی و خود مختاری انسانهائی سازند که مقلدینی بیش نیستند. تمام رساله های آیت الله ها بدون استثنا با احکام تقلید و تبعیت آغاز میشوند. مگر آیت الله ها، حجت الاسلامها، مجتهدین و از جمله آقای آیت الله خمینی بر آن باور نیستند که احکام قرآنی فنا ناپذیر، و قابل اجرا در هر عصر و مصری ست و پاسخگوی نیازهای انسان است از بدو تولد تا مرگ و پس از آن.

 آنچه سبب بی تفاوتی مردم گردیده است شک آرمانی نیست بلکه آگاهی آنها به ناسازگاری دین و اجتهاد با خود مختاری و آزادی انسانی ست که تحت نظام سرکوبگر آیت الله ها بدست آمدنی نیست. روشن است که هر کنشی در جهت کسب خود فرمانی و خود گردانی و آزادی به منصه ظهور درآید با شدید ترین تنبیه و مجازات در هم کوبیده شود. آری هزینه کنش سیاسی، یعنی رهائی از حکومت دین برهبری آیت الله ها و حجت الاسلامها نیازمند گذاردن جان در کف است. پس باید به مقلد حق داد که خود را به ندانستن زند سر خود پائین نگاهدارد، آهسته برود و آهسته بیاید و از گفتن و شنیدن پرهیزکند. آیا میتوان از آیت الله ها و حجت الاسلامهائی که قدرت را در انحصار خود در آورده اند و برای حفظ آن عظیم ترین نیروهای اطلاعات و جاسوسی و نظامی از جمله سپاه پاسداران و بسیج و صد ها نیروی مسلح دیگررا سازمان داده اند، انتظار صداقت داشت؟ سی سال است که از حکومت دین میگذرد، هرگونه  شکست و ناکامی را پیروزی شگفت انگیز میخوانند. وجود گرانی و تورم را انکار میکنند. افزایش بیکاری، بی مسکنی، گدائی و فقر و محنت را آقای ولایت فقیه پیشروی در همه ی عرصه های جامعه اعلام میکند. کشور را بدون هیج دلیل موجهی با خطر جنگ و ویرانی روبرو میسازند و سبب تحریمات اقتصادی کشورشده و جامعه را هرچه بیشتر محنت زده و مفلوک میسازند. احدی نیز نمیتواند این گزافه گوئیها، این رجز خوانیها را بنام جهاد و شهادت مورد سوال قرار دهد. آقای پورنجاتی این بی تفاوتی نیست که جامعه دچار آن شده است بلکه این ضعف و نا توانی در برابر قدرت مطلق و سرکوبگر آیت الله ها و کارگزاران کلاهی و بورکرات و تکنوکراتهای آنهاست که آنها را بی اعتنا و بی تفاوت ساخته است و جامعه را بسوی انحطاط میراند
فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org.







۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

حاکمان جبار و زندگی گله ای

حاکمان جبار، بیمارانی هستند دست به گریبان یک درد علاج ناپذیر، دردی که از آن رنج بسیار می برند.. مثل همه ی بیماران کسی یا چیز دیگری را به جز خود مسئول بیماری خویش میدانند. عبوس میشوند و احساس  سوء ظن میکنند. به تندرست ان و توانمندان رشک میبرند. اما نفرت از آنها را بروز نمیدهند. هر کس و هر چیز را سرزنش و متهم میکنند. کینه توز میشوند و در آتش انتقام سخت شعله به آسمان میکشند. هرچه که توان و نیرو دارند  و قهر و قدرت به میدان میآورند. میزنند. میکوبند. تخریب میکند. دیوانه وار فریاد بر آورند و به غل و زنجیر میبندند. چه تن ها زخمین و چه سرها که بر زمین نمی افکنند. اما بیهوده. دردشان علاج پذیر نیست. مگر آنکه از بارگاه جلال و شکوه در غلتیده و در قعر تاریکی ها در ژرف ترین سیاهی زمین فرو روند.

تاکنون چند تایی از این حاکمان بیمار تلف شده اند و به آنجایی رفتند که دیگر حاکمان مثل خود شان در آنجا ، در ناکجا آباد نکبت و رسوایی، سکونت گزیده اند. اولی، بن علی نام داشت. اهل تونس بود. 24 سال حکومت کرد. یکی دیگر از اهالی مصر بود بنام حسنی مبارک. ریاست جمهوری را در خود موروثی ساخته بود. بنظر میرسد که از پی آنان، دلقک بندباز، کلنل معمر قذافی، رهبر انقلاب "سبز " لیبی، و نیز رئیس جمهور دائمی یمن، علی عبدالله صالح، پس از سالهای طولانی حکمرانی، روان هستند  همچنانکه کمی بعد از نگارش این مقاله، دلقک بندباز سقوط کرد و قلدر یمن پا به گریز گزارد. اما یکی از آنها خود را ببند ولایت بسته و با چنگ و دندان به قدرت آویخته است.

اما فرمانروای بیمار دیگری هست که از جنس دیگری ست. سازنده ی مدینه فاضله اسلامی ست. دیر زمانی ست که رهسپار قعر تاریکی ها ست. اما مست از قدرت است و مدهوش. تصور میکند که سوار بر بالهای زرین براق* در حال معراج است. او نه رئیس جمهور است و نه سیاست پیشه. او "ولی فقیه " است، جلوه ی الله. "ولایت " دارد که ادامه دهد رسالت را و نیز امامت را تا قیامت.

بدلیل جنس خاص ولایت است که نمیتوان آنرا باین سادگی به آنجایی رهسپار نمود که تعلق دارد، در قعر تاریکی ها و سیاهی ها، آنجا که همه ی فرمانروایان بیمار سکونت دارند. چرا که حرفه اصلی ولایت جادو گری است. ولایت نه مثل حکومت مبارک در مصر است و یا بن علی در تونس و یا هیچ حکومت دیگری. حکومت ولایت، حکومتی است فرا زمینی. حکومت الله است که از برای رتق و فتق امورش جمهوریت را نیز آفریده است.

ولایت بر خلاف آن حکمرانان طماع و حریص شکمباره و دنیا پرست، وارسته و افتاده و فروتن به میدان میآید، دل کنده از زندگی و از لذت و هوی و هوس شهوانی رها گشته از غرایز حیوانی.  بر بالین ات ظاهر میشود با داروی دین. بر زخمت مرحم مینهد. دردت را تسکین میدهد. به تن ات افیونی نیرومند تذریق میکند و به ماورای این جهان زود گذر و فانی، سراسر درد و رنج، تهی از مفهوم و بیگانه  رجعت ت میدهد و به سوی آخرتی پر از خیر و برکت رهسپارت میکند، به سوی سرای حقیقت، آنجا که زندگی حقیقی است، رها از زنجیر و فقر و محنت و تنگدستی و لبریز از لذت و سعادت تمام نا شدنی و ابدی.

اما جادوگر، مزد و اجرت میخواهد. رایگان رهسپار سرای آخرت ت نمیکند. اجرت او تسلیم است و اطاعت. یعنی که «نه» به زبان نیاوری. گوش فرا دهی. سر به زیر افکنده، گوسفند وار همراه گله، همراه جماعت ره بسپاری. چه در گله است که نه تنها از  آسیب مصونی بلکه  دارای رفاه و امنیتی. که محکم و مقاوم و مستقل باشی. قدرت در گله است. در گله است که قوی و نیرومندی. چون باز تابنده ی وحدت هستی  و یگانگی که در الله و یا جلوه آن ولایت تبلور می یابد.  «نه» گفتن همان و جدا شدن از گله همان. گیر گرگان درنده در افتی، تکه، تکه و پاره، پاره ات کنند. جنگ و هرج و مر ج در گیرد و زندگی گوسفندی و بی دردی پایان گیرد. چه بدبختی! چه مصیبت بزرگی! چه اندیشمندانی که چنین تنگ و کوته نیاندیشند.

بنابراین ولایت یک حکومتی ست ویژه، ترکیب نیرومندی ست از دین و قدرت. یعنی برای فرمانروایی مطلق و بدون چون چرا کاری ترین ابزار را در ید اختیار دارد. بهمین دلیل متشکل از لایه های توی در توی مخوف دستگاه دین و ساختار قدرت است. با این وجود با تمام ویژه گی های مختص بخود، ولایت نیز مثل دیگر حاکمان دچار یک بیماری علاج ناپذیر است. همانند آنان هر کس و هر چیزی را از جمله دست های ستمکاران و غارتگر ان استعمار و امپریالیسم را مسئول بیماری خود میداند، بجز خود، بجز فساد و گندیدگی و خود بینی و خدا پنداری که دین و قدرت موجب آن میشوند. ولایت از درد "فتنه " رنج میبرد. فتنه برای تضعیف نظام ولایت است، نظامی که پرچم  عدالت را بر دوش گرفته نوید رفاه و خوشبختی میدهد در این جهان و نجات و رستگاری در آن سرای دیگر.


اما ولایت بیش از سه دهه است که ابرهای شوم سیه فام را فرا خوانده است. افسون ولایت دیگر نه کسی را بفریبد و نه کسی را به جهان خلسه فرو برد. دلداری و تسکین درد، موعظه و پند و اندرز همه به فرا خوانی به تسلیم و اطاعت، عبودیت و بندگی تبدیل شده اند. گله بیدار شده است. از گله گی خود بیزار است. ولایت هنوز خود را به این واقعیت آشتی نداده است که ملت دیگر نمیخواهد گله باشد. ولایت به محاسبه می پردازد که از گله که هرگز آسیب نرسد. بر آن تصور که افسون ش هنوز افسانه ساز است. سحر میکند و بخواب میبرد.

 وقایعی که در پی انتخابات 88 آمد، بنیاد ولایت را به لرزه در آورد. ولایت را با واقعیتی تاریخ ساز، خروج از گله و خواست معطوف به رهایی از بند و احکام شرعی، از جمله حجاب، و هنجارهای تحمیلی شرع و سنت، آگاه گردانید. ولایت را دیگر تاب و توان در گیری با خواست معطوف به آزادی را دارا نمی باشد، خواست معطوف به بودن آنچه که هستی، آنچه که میخواهی باشی چه گاو پرست و چه الله پرست. پرستیدن و نپرستیدن، از ابتداییترین حقوق اساسی ست، حقوقی که مردم ایران از آن محروم گشته اند. نپیوستن به کله، حق انسان است. در نظام ولایت تنها الله است که حق است. انسان در برابر الله دارای هیچگونه حق و حقوقی نیست. چون حق ندارد، مگر در آزادی در تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت. حال مردم میخواهند از بند شریعت رها ساخته و بر گزینند به آزادی،  دو دشمن آشتی ناپذیر، شریعت و آئین اسلامی، رهایی و آزادی.

 این است که ولایت خشمگین گردیده است و دروازه ی دوزخ را بروی مبارزین راه آزادی گشوده است و آنان را به جرم امتناع از تسلیم و اطاعت و بی باوری به "فصل الخطاب " بودن ولایت، بدار مجازات میآویزد. اما بیماری ای که ولایت با آن دست بگریبان است داروی علاج پذیری نیست. چون او جلوه ی الله است. یکتا و یگانه. او هست و بجز او کسی دیگری نیست. حسنی مبارک در آخرین لحظات سفر به قعر نیستی، هنوز در آن اندیشه بود که پس از او دیگر مصری بر چهره ی زمین بقا نخواهد یافت. تفرعن و تکبر، حسنی مبارک را پوسانده و فرسوده ساخته بود. اما ولایت حقیقت است و نهایت. کثرت در او تحلیل رفته است و تبدیل شده است به وحدت. این است که ولایت از بلندترین قله است که سقوط میکند، از قله دین و قدرت. اگر مصری ها در دفاع از "شان " انسانیت حکومت حسنی مبارک را واژگون ساخته اند، تاریخ این فرصت تاریخ را در کف ما ایرانیان نهاده است که هم قلاده ی شریعت از گردن بر گیریم و هم  یو غ قدرت را. تاریخ این فرصت را برای ما فراهم آورده است که فرهنگ گله را با نظام ولایت بخاک بسپاریم. روشن است که براندازی ولایت، چیزی بیشتر از براندازی ساختار قدرت است. بعید به نظر میرسد که دین در جریان براندازی، زخمی بر ندارد. چرا که اراده معطوف به رهایی با تن دادن به احکام شریعت، نمیتوانند با هم یکجا حضور داشته باشند. یا خود مختاری و خود گردانی ست و یا اسارت و بندگی. آنها که اندیشه وضع موجود را بر خود گردانی و خود مختاری ترجیح میدهند از آزادی و رهایی ست که هراس بدل دارند، که همیشه بهانهی خوبی بوده است برای تداوم بخشیدن به نظام استبدادی به مثابه ابزاری در سوی چپاول و غارتگری.

بعضا اما، جنبش انقلابی مردم ایران را تا مبتذل ترین و حقیر ترین نقطه خود انتقال میدهند. اینان نیز جنسی دارند از جنس ولایت. بجز رهبری، بجز هدایت، بجز راه نشان دادن چیزی دیگر نمیدانند. البته مهم نیست که یک بار ملت ایران را طعمه ی شعله های سوزان "شکوفایی اسلامی " کرده اند. امروز هم رهنمود میدهند که تنها و تنها راه نجات ملت با پیروی و پیوستن به میر حسین موسوی و مهدی کروبی ست. تنها از این طریق است که میتوانیم به "انتخابات آزاد " برسیم. این خواست و خواست هایی نظیر آن چنان حقیرانه است که باعث شرم است و شرمندگی.  طلب انتخابات آزاد در نظام ولایت یک گدایی ست. دائمی ساختن نظام گله ای است. از این واقعیت  حکایت میکند که از اندیشه به براندازی ولایت ناتوانند به آن دلیل که آرمانی ندارند جانشین آرمان اسلامی نمایند، آرمان عبودیت و عدالت. آرمانهای سوسیالیستی و کمونیستی شان در دوران شکوفایی اسلامی که به گل نشست. کمونیسم ایرانی را حتی نمیتوان، همچون زینتی باستانی به دیوار آویزان نمایی.

حال آنکه جنبش براندازی ولایت، جنبشی است دین ستیز و بنیاد شکن، بنیاد ولایت و بنیاد گله زیستی. اما این امری ست بسی بسیار بزرگ. برای بسر انجام رساندن چنین امری اول لازم است که به تدریج همه ایرانیان جدایی خود را از گله عملی سازند. از یکتایی و یگانگی، و یا از وحدت خروج یافته به چندگانگی و دگر بودن و یا به کثرت، بپیوندیم و بپذیریم یکدیگر را بخاطر آنچه که هستیم. بعبارت دیگر، باید واقع بین باشیم و یک حقیقت را بپذیریم که تا زمانیکه جنبش براندازی نتوانسته است آرمانی را جانشین آرمان اسلامی کند، نمیتواند انتظار داشته باشد که بتواند براندازی را عملی سازد. اما چه آرمانی برتر به باور به انسان و اراده ی آزاد انسانی. چرا که تنها در آزادی ست که ایرانی میتواند انسانیت خود را، ظرفیت و توانایی ها و دانایی و بینایی خود را بمنصه ظهور برساند. سی دو سال است که ولایت مانع ریشه گرفتن این آرمان شده است. این آرمان اراده معطوف به خود مختاری و خود گردانی و آزادی ست که ولایت را براندازی میکند.

*  نام مرکبی آسمانی است که محمد پیامبر آیین اسلام در سفر شبانه خود معراج، مسیر بین مسجدالحرام در مکه تا مسجدالاقصی را با آن پیمود.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱, جمعه

جنگ نرم و دین ستیزی

جنگ در آئین اسلام، مقدس است، چون امر الله است. در کتاب قرآن نیز، جنگ محور گفتمان الله است. «قتل فی سبیل الله» و یا جنگ در راه الله یکی از مهمترین احکام الهی ست. اگر بگوییم جنگ و به تبع انتقام جویی در ذات دین اسلام نهفته است، سخنی به گزاف نگفته ایم. الله هرگز انسانها را بسوی صلح و آزادی فرا نمیخواند. بندگان خود را پیوسته بسوی جهاد و شهادت، دعوت میکند. محمد، پیامبر اعراب، ده سال حکومت کرد و در آن ده سال بیش از 60 بار دست به لشگر کشی زد و با دیگر قبایل و بادیه نشین های اطراف جنگید. اما این بدان معنا نیست که در کتاب الله از رحمت و رحمان و رحیم سخنی نرفته است. در این باب اگر در کتاب قرآن خوب غور کنی شاید بیشتر از صد آیه نجویی که خود نیز بیانگر این حقیقت است که رحمت الله مصداق عام ندارد و تنها شامل آن هایی میشود که به یگانگی الله تسلیم و از امیال و احکام او اطاعت کنند، یعنی به نظم و انضباط شریعت تحت شمشیر، تن بدهند. جنگ الله با دشمنان خود، کافرین و مشرکین، یک جنگ ابدی ست.

نظام ولایت نیز سی سال است که در پیروی و تبعیت از الله،  لاینقطع در حال جنگ بوده است. از همان آغاز پایه های ش در خون بنیاد نهاده شد. جوخه های اعدام را شبانه برپا ساختند و سران و سرداران رژیم شاهی را به جوخه های اعدام سپردند. سپس آتش جنگ را  بر نیروهای مخالف از مارکسیست و مجاهد و دمکرات گرفته تا کرد و ترک و ترکمن، گشود و به قلع و قم آنها پرداخت. پاسداران دین یا بر سر دشمنان خود بمب ریختند، یا آنها را جلوی جوخه های اعدام گذاردند و یا بدار مجازات آویختند و در زندانها، قتل عام نموند. در همین اثنا بود که شعبده بازی گروگانگیری را بر پا و جنگ با شیطان بزرگ را آغاز نمودند. غرق در رویای تسخیر قدس از راه کربلا ، جنگ خونینی را نیز به رهبری امام خمینی که زنده به مقام شهادت رسید، ادامه داد و بدون آنکه وجبی از خاک دشمن را تسخیر کند اعلام "پیروزی شگفت انگیز" نمودند.

از آنجاییکه حکومت اسلامی آموزشها و احکام الله را بکار می بندد، زمانی با جنگ "سخت،" نرد عشق می باخت و آنرا موهبت و "برکت الهی" میخواند. جهاد، جنگ و خونریزی را مقدس و شهادت، ریختن خون دیگری تا آخرین قطره ی خون خود را بعنوان آغاز زندگی ابدی تبلیغ و ترویج مینمود. جنگ سخت بدلایل هزینه های هنگفت، تلفات سنگین و خطر فرو ریزی قدرت، از سر ضرورت به پایان رسید. اما نظام اسلامی پیوسته بر طبل جنگ کوبیده است. آن چنانکه همه ی صدا ها را مقهور و محدود و معدوم ساخته است. حتی در آنزمان که آقای محمد خاتمی با رای اکثریت مردم، در مسند ریاست جمهوری تلاش میکرد که نسخه رحمانی اسلام را، اسلام اصلاح شده را به جهانیان عرضه کند. هر گاه که دهان خود را در بسط رحمت الله، گشود، مشت محکم و خوار کننده ای از ولایت تحویل گرفت.

این بدین معنا ست که نظام اسلامی هرگز لحظه ای از کوبیدن بر طبل جنگ باز نایستاده است و در واقع.با ظهور احمدی نژاد در مقام ریاست جمهوری هرچه بیشتر شدت یافت. احمدی نژاد با تمرکز بر دست یابی به فن آوری هسته ای و نابود سازی اسرائیل، در شیپور جنگ هرچه توانایی داشت دمید. جهانیان را در برابر اسلام که از طریق نظام ولایت نمایندگی میشود، به تسلیم و اطاعت " و "راه مستقیم،" فراخواند. روابط دوستانه با کشورهای دیگر نیز بر محور جنگ و بخشی از یاری گیری و آمادگی برای جنگ بکار گرفته شد. اما با خروش و اعتراض مردمی در وقایع پس از انتخابات رئیس جمهوری (خرداد 88)، گفتمان جنگ به اوج خود رسید. پس از آنکه زدند و کوبیدند و مضروب و زخمی ساخته و در زندانها مورد شکنجه و تجاوز قرار دادند، بر فراز منبر های مقدس جار زدند که درگیر جنگی بنام "جنگ نرم" گردیده اند. که دشمن در جنگ "سخت" شکست خورده ، وارد در جنگ نرم شده است. جنگی که در آن نه تیری شلیک میشود و نه خونی میریزد. نه خمپاره ای پرتاب میشود و نه بنایی ویران میگردد. جنگ نرم بنا بر تعریف جنگی است که قابل رویت نیست. در آن سرها بجای آنکه با شمشیر بر زمین افکنده شوند، با پنبه از تن جدا میشوند، نه دردی، نه خونی. در این جنگ بنا بر قول ولایت " هدف دشمن ایجاد تردید، اختلاف و بدبینی میان آحاد مردم" است. البته هدف دشمن به اینجا ختم نمیشود. تخریب و فرو پاشی خانواده ها،  ترویج بی‌تقوایی، وسوسه‌های شیطانی، بی‌حجابی، فریب جوانان از طریق ماهواره ها که "مرکز جنگ نرم دشمن برای توطئه" است. تلاش در آلوده ساختن جوامع شرقی و دینی به انواع ویروس ها و میکروب های اجتماعی و فرهنگی، از جمله اهداف دشمن هستند. البته که جنگ نرم آسیت های اجتماعی را هم در بر میگیرد. خبرگزاری فارس گزارش میدهد که: معاون اجتماعی نیروی انتظامی گفته است: آسیب‌های اجتماعی هم جزء جنگ نرم هستند و ما باید به ‌درستی این آسیب‌ها را شناسایی و برای حل آن اقدامات عملیاتی انجام دهیم.

ماموران حفط نظام، بویژه رده فوقانی سازمانها دولتی، انتظامی و امنیتی با یکدیگر توافق کامل دارند که راهکار مقابله با جنگ نرم  در افزایش بصیرت مردم است. خبرگزاری فارس کزارش میدهد که: "مددیر اداره آموزش و پرورش پاکدشت با اشاره به توطئه‌های دشمن نظام گفته است که: روشنگری قشرهای مختلف در مورد تهدیدات جنگ نرم ضروری است." و نیز عضو بسیج جامعه پزشکی کشور صدای خود را به جمع نظر پردازان افزوده که: برای مقابله با جنگ نرم باید فضای بصیرت را تقویت و هوشمندانه دنبال کنیم.همچنین از خبرگزاری فارس است که مسئول سیاسی سپاه انصارالحسین (ع) استان همدان گفته است: تحکیم اعتقادات دینی، بارور کردن روحیه اعتقادی و اخلاقی جوانان و ترویج ارزش‌ها نخستین راه مقابله با جنگ نرم است.اما یکی دیگر از سران رژیم دین، جنگ نرم را چنین شرح میدهد که - امروز جبهه عظیمی در مقابل اسلام گسترده شده است؛ چرا نبینیم؟ چرا بعضی این جبهه عظیم را نمی بینند؟ مثل جنگ احزاب است. فرق مختلف ضداسلامی، ضد معنویت.

بعبارت دیگر، جنگ نرم یک جنگ بسیار جدی و واقعی ست. نه وهم است نه توهم. دارای سازمانی است و سامانی، سرداری دارد و افسر و لشگری. اما این لشگر وسیع و عظیم نه در بیرون که در درون است که به میدان نبرد میرود. جنگ نرم یعنی جنگ با تنوع و تکثر، اختلافات و تضادهای طبقاتی، غنی و فقیر ،کار فرما و کارگر، فرامانروا و فرامانبر. جنگ نرم یعنی انکار آنچه واقعیت دارد و حقیقت است، با ابزار سخت، با ایجاد رعب و وحشت از زندان و شکنجه و دار مجازات. جنگ نرم پوششی است بر حنگ سختی  که رژیم دین علیه ولایت ستیزی و دین ستیزی، آغاز نموده است.

بعبارت دیگر، این فرو ریزی دین است که حکومت اسلامی را سخت نگران ساخته است. جنگ نرم هدفی ندارد مگر تحکیم دین و ارزشهای دینی. چرا که تضعیف دین یعنی تضعف قدرت و بالعکس. چرا که فرو ریزی ارزشهای توحیدی همراه است با جوانه زدن اراده آزاد انسانی. اما از آنجا که نگرش نظام ولایت به انسان برخاسته است از از بینش و دانایی الله، به انسان امروز همچون بنده و رعیت مینگرد، تهی از عقل و خرد. از آنها جز تسلیم و اطاعت چیزی دیگری انتظار ندارد. همگان یک جور و یکسان، مثل یک رمه ی بیکران. سخن یکی، اندیشه یکی و کردار و رفتار یکی. بعبارت دیگر، جنگ نرم، در خدمت ترمیم دیوارهای زندانی ست بنام مدینه فاضله ی ولایت. 
فیروز نجومی
Firouz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org