۱۳۹۶ شهریور ۳۱, جمعه

رهایی
!بدست ملت است





دیر زمانی ست که فرصت مماشات با روحانیت و با دینی که مظهر آن است بسر آمده است. 
زیرا که دوران رهایی ملت نیز از یوغ دشمن جنایتکار و فریبکار، "فقاهت" فرا رسیده است. ندایی که اینبار از زبان ریاست جمهوری جدید امریکا، دانالد ترامپ، در یک محفل بین المللی شنیده میشود، آنهم بعریان ترین شکل ممکن.

هموطنان دلبسته به دانالد ترامپ، البته که در پوست خود نمی گنجند. بعضا که خود را از نزدیکان ترامپ و احتمالا از مشاوران او میدانند، تا آنجا پیشرفتند که در فضای مجازی اعلام نمودند که هرکس با سخنان ترامپ به مخالفت برخیزد، بدان که "مزدور" رژیم "اخوندها" ست.

هموطنان تیز هوش از این دست که در تشخیص مسیر وزیدن باد خبره اند، خیلی زود به اردوی ترامپ پیوسته و حتی خود را به سطح مشاورین ترامپ هم ارتقا داده اند. اینان مثل بسیاری از هموطنان برحسب معمول گناه را بحساب اجنبی گذارده و بر آن باورند که اگر اوباما، رئیس جمهور پیشین آمریکا، از مماشات با رژیم دین  دست بر میداشت، بدفاع از حقوق بشر می پرداخت، به تحریمات اقتصادی ادامه میداد و از همه مهمتر نامه فدایت شوم با سید علی خامنه ای رد و بدل نمیکرد، حکومت آیت الله ها اگر فرو نمی ریخت، خاطر آسوده دار که زورق جمهوری اسلامی را از هم گسیخته و بگل می نشاند. این هموطنان، دیر زمانی ست که در انتظارشنیدن چنین سخنانی از زبان رئیس جمهور آمریکا بوده اند. چندان بعید نیست که فردا یکی از شیفتگان ترامپ خود را نگارنده سخنرانی( بخش مربوط به جمهوری اسلامی) او بخوانند.

درکل، اما، گویی سخنرانی رئیس جمهور امریکا نه تنها امید به مرگ نظام را در دل شیفتگان ترامپ بلکه در دل بسیاری از هموطنان زنده ساخته است. این را البته که باید بفال نیک گرفت. بنابراین، اگر دیروز عدم اطمینان به حمایت کاخ سفید، ملت را از خیزش و مقاومت باز داشته و سبب آن گردید که در پوست خود بخزد، امروز زمینه برای برچیدن بساط فقاهت و بیرون راندن "دین،" از صحنه قدرت هرگز چنین فراهم نبوده است. بعید بنظر میرسد تهدیدهای رئیس جمهور آمریکا، لرزه شدیدی  به بدنه نظام وارد آورده، اضطراب و پریشانی نظام را سبب گردد. آنچه نظام را پیوسته دچار نگرانی و اضطراب میکند، تهدیدهای بیرونی نیست بلکه آتشی ست که در درون در زیر خاکستر در حال گر گرفتن است. که آنچه متولیان دین، حاکمان جبار امروز را نگران و پریشان میکند، آتشی ست که دیر یا زود همچون کوه آتش فشان دهان باز نموده، نعره برکشد و حکومت ولایت را به زیرین ترین مرتبه دوزخ واصل نماید.

این شرایط نابسامان درونی کشور و گسترش ویرانگر اقتدار ولایت در منطقه ، شرایطی که کارنامه حکومت آیت الله های مقدس برهبری ولایت فقیه را بازتاب میدهد، نظام را سراسیمه میسازد. 38 سال سرکوب ابتدایی ترین آزادیها، از جمله آزادی در گزینش، آزادی در گفتن و شنیدن و دیدن و پوشیدن و خوردن و نوشیدن ست که رژیم را آماده انفجار از درون ساخته است. 38 ندانم کاری و هدر دادن ثروت و انرژی و ظرفیت های ملی و از همه مصیبت بار تر تخریب زیست محیطی، هوای آلوده و ریزگردهای کشنده، برخاسته از فراز رودخانه ها، دریاچه ها و تلاب های خشک شده است که ساختار دین و قدرت و هژمونی فقاهت را به نابودی تهدید میکند.

آیا سخنان  دونالد ترامپ تغییر رفتار و گفتار و نظام را سبب گردد و رژیم را وامیدارد تا ماستها را کیسه کرده، نرمخویی پیشه، به تعامل و بده بستان تن داده و یا همچنان رویای صدور انقلاب را در سر می پروراند، به سرکوب و سختگیری در درون  و به آتش افروزی و جنک و خونریزی و تخریب و ویرانی در بیرون، ادامه خواهد داد؟ در هر صورت، درمان درد ملت ما نیست. ما باید حساب خود را با قشری از جامعه تصفیه کنیم که بر تمامی زندگی سلطه افکنده است، قشری که خود را "روحانیت" نامیده است. ما باید حساب خود را با دینی تصفیه کنیم که در بر گیرنده احکامی ست ذاتا ضد بشر، خصم آشتی ناپذیر آزادیهای بشری و دشمن سازش ناپذیر زمان است. یعنی که ملت ایران زمانی باید باین سوال پاسخ دهد که آیا میخواهد دینی که بدان باور دارد بر او نیز حکومت کند یا نه؟ آیا میخواهد به پرورش قشری مفتخوار، فریبکار، قشری ذاتا فرومایه، در دامن خود ادامه دهد یا نه؟ تنها ملت است که باید برخیزد و خود را رهایی بخشد. تنها ملت است که میتواند به نجات خود از فقر و فساد، از ذلت و خواری، برخاسته و یوغ خرافات و توهمات و تعصبات دینی را از ذهن خویش برگیرد، رهایی و آزادی را بآغوش بکشد.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi










۱۳۹۶ شهریور ۲۴, جمعه


پس از مرگ ولایت،
مرگ روحانیت!




البته که مسئله جانشینی ولایت فقیه را نباید سهل و ساده انگاشت، چه تاریخ، شهادت میدهد که جانشینی رهبرانی که خود را به مرتبه خدایی رسانده اند هرگز ساده نبوده است. مثلا نه جانشینی استالین ساده بود و نه جانشینی مائوتسه تونگ، هردو رهبرانی بودند که حمد و ثنای آنها، حمد و ثنای آفریننده را بی رنگ میساخت. خدایانی بودند که از آنها "معجزه" برخاسته بود. آنها ناجیان ملت هایی بودند که تحت استبداد فئودالی در قعر فقر و بدبختی و ذلت و خواری غوطه ور بودند. تردید مدار که این رهبران هرگز به مرتبه "ماورایی" نمیرسیدند اگر سفاکی و سنگدلی، خشونت و بیرحمی را باوج خود نمیرساندند و رعب و وحشت را بر ملت خود حاکم نمیکردند. دیدیم که چگونه استالین پس از مرگش از مرتبه خدایی سقوط کرد و به جنایتکاران تاریخ پیوست. مائو اگرچه بسرنوشت استالین دچار نگردید، اما، آنانکه قصد ادامه راه او را داشتند، از جمله همسر وی از راس قدرت فرو غلتیدند و رسوا گردیده و بسیاهی ها پیوستند.
این بدان معنا ست که ولی فقیه، عملا کار جانشینی را غیر ممکن ساخته است. چرا که او را خود و پیروانش به مرتبه خدایی رسانده اند و یافتن جانشینی برای او پستی و بلندی ها، پیچ و خمهای زیادی در پیش روی دارد. چرا که قدرتی که در دست ولی فقیه، تمرکز یافته است، در تاریخ استبداد کشور ما بی سابقه است. هیچ پادشاهی چه پیش و چه پس از اسلام، مظهر دین و قدرت نبوده و تمامی قدرت در دستشان تمرکزنیافته بوده است. منظور از تمامی قدرت، "شمشیر" است باضافه "شریعت." و نیز هیچ فرمانروای دیگری در جهان حدا اقل در صد سال اخیر دارای چنین قدرتی، قدرتی مضاعف هرگز نبوده است. نکته آنجاست که فرمانروایان سوار بر دو مرکب دین و قدرت، خود را از تبار پیامبران میپندارند. خمینی، فرمانروایی را به "امامت" رساند و پس از او سید علی خامنه ای آنرا به مرتبه  خدایی ارتقا داد، مرتبه ای چندان بلند و بالا، گویی که در بیخ آسمانها قرار گرفته است. او همانند خدای خویش، الله، نه میشنود، نه میبیند، نه پاسخ به سوالی دهد و نه حاجتی را بر آورد. یعنی که ولی فقیه دارای قدرتی ست فارغ از هر حد و حدودی، هر قید و بندی، هر قاعده و قانونی. همچون الله، ولی فقیه فرمانروایی ست، مستقل و قائم بذات. حال آنکه وجود "بندگان،" جمعا، بدو وابسته اند. او بی نیازاست از هرچه هست و نیست، بندگان، اما، جمعا، بدو نیازمندند. او داتاترین دانایان است و عالمترین عالمان. آیا تا کنون شنیده اید که از ولی فقیه خطایی، اشتباهی هر چند کوچک و ناچیز سر بزند؟ آیا تا کنون کسی شنیده است در امتداد بیست و هشت سال حکومت، ولی فقیه به لغزشی اعتراف کند؟ چه کسی میتواند بر جایگاه این "معصوم،" این موجود ماورایی تکیه بر زند؟
اینجا از جانشینی رهبری سخن میگوئیم که  روزانه هزاران بار نام خدایی که بنا بر باورش "الرحمان و الرحیم" و یا "بخشنده و مهربان" است بر زبان میراند و پوزه خود را بر آستانش میساید و در همان حال شمشیر شریعت را بر هرگردنی فرود آورد، که در برابر او عمود ایستد و از "تسلیم" و "اطاعت" و"فرمانبری" سر باز زند. آنها را یا بدار مجازات میاویزد و یا در حصر خانگی نگاه میدارد. او در تبعیت از خدای خود، نوید زندگی جاودانه در "بهشت" میدهد و "دوزخ" را برای شکنجه و آزار ناباوران نگاهداری میکند تا آنها را نه به یک مرگ بلکه هزاران هزارمرگ و یا عذاب "الیم" دچار نماید.
اگرچه ولی فقیه در نیمه راه اجتهاد باز ایستاده خود را در آغوش قدرت پرتاب نمود، با این وجود، از تفسیر وفهم کلام الله، آموخته است که چگونه "خدعه" را با "اخلاق" و "فریب" را با "خشونت" در آمیزد و به مرتبه خدایی برسد. هم اکنون نزدیک به 40 سال است که توانسته است، منبر خطبه و پند و اندرز را به منبر قدرت، منبر فریب و ریا تبدیل و بدین ترتیب ساختار قدرت را در تبعیت از "دین،" معماری نماید، دینی که خود و دستگاه فقاهت مظهر آن است، دین "امامتی،" دینی که قدرت طلبد تا ابدیت. چرا که "امامت" از تبار "رسالت" است، از تبار پیامبر اسلام، رسول برگزیده الله برای برقراری حکومت الهی بر روی زمین. بهمین دلیل حکومت الهی، حکومتی که با فرمانروایی رسول الله آغاز گردید، ضرورتا باید ادامه یابد تا قیامت. یعنی که هر حکومتی بحز حکومت امام، از خلافت گرفته تا حکومت سلطان و شاه، همه، "نامشروع" بوده و هستند. چون بیش از یکهزار و دویست سال است که آخرین امام به غیبت رفته است. پس از این دوران طولانی حکومت ولی فقیه، نخستین حکومت "مشروع" است بر روی زمین.  چرا که تبار او به امام میرسد و در دوران غیبت، الله، خداوند یکتا او را بر جایگاه "نایب" امام نصب نموده است.  بدین لحاظ، ولی فقیه نیز مانند پیامبر اسلام، رسالت دارد که جامعه را بر اساس امیال و اراده الله، بر بنیاد "شریعت" وی که در کلام مقدس، بازتاب یافته است، کلامی که الله خود به پیامبر خویش مخابره کرده است، معماری نماید. یعنی که یک جامعه "شریعتی" بر سازد، یک زندان بزرگ که در آن تسلیم، اطاعت و فرمانبری، شرط اولیه زندگی ست. جامعه شریعتی، جامعه ایکه خواست الله را بر آرد، جامعه ایست که در آن نه انسان، بلکه الله و یا جلوه او، ولی فقیه است که دارای حق و حقوق است. در جامعه شریعتی تنها "شبان" وجود دارد و "گله."
در نتیجه، آنچه جانشینی ولی فقیه را دشوار میسازد، انست که وی با ارتقا جایگاه ولایت فقیه به جایگاه خدایی، آنرا از دست هر فقیه یا مجتهد دیگری خارج ساخته است. او همه همردیفان و هم کسوتان خود را حقیر و بی مقدار و بی کفایت نموده است. چه، شرط خدمت و ارتقا در دستگاه ولایت نه شایسته سالاری، نه لیافت و معرفت بلکه التزام و تعهد است نسبت به اراده مطلق ولی فقیه، التزام و تعهدی که صداقت آن به ثبت رسیده باشد. آین است که گردانندگان دستگاه ولایت، فرماندهان و سرداران نیروهای قهر و خشونت، نهاد های سه گانه جمهوریت از جمله رئیس جمهور، برغم تخصص و دانش و مهارت ها و توانایی هاشان، همه از قوم فرومایگان هستند، نوکر صفت و رعیت منش اند. پیشانی کبره بسته شان نشان خواری و ذلت است تا عمود ایستایی و گردنفرازی. قشر فرومایگان که در حال گسترش و فزونی ست خود میشکنند، دروغ میگویند، چاپلوسی میکنند، بوسه برجایی زنند گرم از نشیمنگاه ولایت و تف وی را میلیسند تا از پلکان قدرت و ثروت بالا روند. در این راستا همین بس که بخاطر آوریم در انتخابات 88 ولی فقیه دست خود را بجنایت و ریختن خون بسیاری آلوده ساخت که فردی مثل محمود احمدی نژاد را بر مسند ریاست جمهوری بنشاند، فردی که در خور جارو کشی بوده و هست، فردی که ار فرومایه ترین فرومایگان است. نه اینکه افرادی که در دستگاه ولایت پیچ و مهره ای هستند دارای شایستگی بیشتری از احمدی نژاداند، خیر. همه از یک قماش اند، دو رو و درغگو و فریبکار که هم دین فروشند و هم شرف خویش و بخود نیز مباهات کنند. آنان نماد تسلیم و اطاعت و فرمانبری اند. از همین روی پس از مرگ ولایت ما با قشری روی در روی هستیم که محصول نظام ولایت است، قشر نوکر صفتان و رعیت پیشگان، مجیز گویان و تف لیسان ولایت و یا  قشر "فرومایگان" از جمله فرماندهان و سرداران سپاه پاسداران که با سر سپردگی و دریوزگی مطلق به ولایت و باوج رساندن بندگی و عبودیت، از پلگان ساختار قدرت صعود کرده اند. آنها فاقد صفات و کیفیتی در خور رهبری جامعه هستند. سپاه پاسداران و یا بعبارت صحیح تری، سپاه "بندگان،" سپاهی ست اخته شده، و در واقعیت زائده ایست از حوزه های علیمه. چه سرداران و فرماندهان این سپاه خود را یک جوجه مجتهد بشمار میآورند. آنها سربازان ولایت اند نه سربازان ملت. پس از پیوستن خداوندگار خامنه ای به نیستی، سپاه بندگان، حوزه های علمیه و منبر مقدس قدرت را براندازی نمیکنند بلکه سعی میکنند در پناه سایه روحانیت، همچنان بغارت و چپاول ثروت ملت ادامه دهند.
واقعیت آنست که فرمانروایانی که از برگزیدن جانشین برای خویش خود داری کرده اند بآن دلیل بوده است که به اطراف خود نگریسته و فردی را شایسته مقام فرمانروایی  و یا بزبان بهتری مقام خدایی، خدایی بی همتا و یگانه، بمانند خویشتن نیافته اند. پس سزاست اگر بپرسیم که برای نشستن بر مسند ولایت، کدام یک از قشرفرو مایگان، یا شریعتمداران حوزه ای، لیافت و شایسته صعود به مرتبه خدایی را دارند، خدایی که بار سنگین جامعه شریعتی، جامعه ایکه والاترین غرایز و تمایلات انسانی را سرکوب نموده و انسان را به یک زندانی، بیک "بنده" تبدیل و بحیوان تقلیل داده است. از همین روی بنیان جامعه شریعتی بسی بسیار لرزان و شکننده است. زیرا که با بکار گیری "شمشیر،" تنبیه و مجازات، اعدام در ملا عام، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی در خدمت هدایت ملت به "راه مستقیم"  شریعت اسلام را هم بی اعتبار ساخته و هم خوی حیوانی را در جامعه پرورش داده است که میتواند در خلایی که سقوط خداوندگار خامنه ای بزیرین ترین مرتبه دوزخ بوجود میاورد، سر بشور علیه نظامی بردارد که موجب پس رفت و "زوال." انسان گردیده است. خوی به خشونت، به بغض و کینه، اگر بیانگر زوال انسان نیست، بیانگر چه چیزی میتواند باشد. چهل سال حکومت دین، دینی که مظهر آن ولایت فقیه است، مردم را از دین بیزار و گریزان نموده است و دیگر زوال خویش را نپذیرند.  لذا مرگ ولایت مصیبت مضاعف است، ساختار دین و قدرت، در معرض فروپاشی قرار میگیرند، ساختاری که نماد آن روحانیت است، آیت الله ها و حجت الاسلامها و طلبه های حوزه های علمیه.
بنابراین مرگ ولی فقیه، مرگ یک  "رهبر" سیاسی نیست بلکه مرگ فردی است که مظهر رسالت و امامت است، رهبری که جلوه الله است. مرگ ولی فقیه سراسر بار معناست، چه اگر به مرگ الله و رسول وی نیانجامد،  علائم مرگ شریعت اسلام و مظهر آن: روحانیت را میتوان مشاهده نمود. آنچه از دگر اندیشان و مخالفان برآید آنست که مماشات با دین را بس و حقیقت را بیان کنند که تا روحانیت بهزینه جامعه تولید و باز تولید میشود، ملت همچنان در تاریکی بسوی زوال به پیش میرود. پس بر ماست که با ابزار آگاهی رسانی و روشنگری شرایط را برای وقوع یک حادثه بزرگ: تبدیل مرگ ولایت به بمرگ روحانیت و رهایی از سلطه شریعت را فراهم آوریم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۶ شهریور ۱۰, جمعه

روحانیت باید برود!



همگان در انتظار آن لحظه ای هستند که دست طبیعت وجود شوم ولایت را از زمین برگیرد و بافسل السافلین، فروترین طبقه دوزخ گسیل بدارد. نزدیک شدن به آن لحظه سرنوشت ساز، آن لحظه ای که آخرین نفس در سینه ضحاک زمان ما، ولی فقیه حبس گردد، بسیاری از انیشه ورزان مخالف را نگران ساخته است، بحق هم. چه خطر فروپاشی جامعه، انفجار از درون و از هم گسیختن بنیان آن، بسی بسیار جدی ست، اگر بغض و کینه ای که در درون اکثریت مردم در طول این سالهای طولانی ستم دین وقدرت انباشته گردیده است، در نظر بگیریم. انباشت بغض و کینه ناشی از نزدیک به 40 سال پسروی و زندگی تحت قواعد و مقرارت پوچ و بیهوده و ملال آور شریعت اسلامی و سرکوب بهترین و برترین غرایز انسانی، سرکوب غریزه آزادی و آفرینش، بموادی انفجارزا تبدیل گردیده اند که بی تردید انفجاری خواهد بود، تماشایی مهیب و ترسناک. در انفجاری که در 1357 رخ داد، تاج و تجت پادشاهی بر باد رفت، اما، اینبار این منبر دین و قدرت است که در هم کوبیده از هم متلاشی میشود.

بعداز 40 سال حکومت "مقدس" آیت الله ها، جامعه ما، مانند ایل و طایفه ای را ماند که هم ثروتش را بغارت برده اند و هم آبرو و حیثیت و از همه بدتر "ناموس" ش را ربوده اند. این است که جامعه ما کوه آتش فشانی را ماند که آماده است، دهان باز نموده و از خود سیلاب آتش سرازیر سازد و منبر قدرت ولایت را در خود ذوب نماید.

درست است، حکومت ولایت در نیابت از امامت، قرار است تا "قیامت" و یا تا خروج امام عج از غیبت ادامه یابد. اما، بدلیل خصومت با زمان و ستیز با آزادی، مثل همه حکومت ها که در تاریخ آمده اند و رفته اند، این نیز خواهد رفت. درست است نمیتوان حالتی انفجاری را در درون کشور انکار کرد ولی این بدان معنا نیست که انفجار اتفاق خواهد افتاد. گمانه زنی ها در باره سلامت ولی فقیه، جلوه الله  چندان قابل اعتماد نبوده است. دلیلی ندارد که خداوند خامنه ای دوست داشته باشد، منبر دین وقدرت را رها کند و برود. تاکنون در محافلی که حضور یافته و سخنرانی نموده است، نشانی از فرسودگی در او دیده نمشود. او حد اقل ده سال دیگر را پیش روی دارد. چه بسا در ایجاد فضایی چنین انفجار آمیز، مقامات اطلاعاتی دست  اندر کاراند. بانتظارات مرگ نظام دامن زده میشود، چنانکه گویی هر لحظه، هر آنی رژیم دین ممکن است از هم فرو بپاشد. 40 سال است که این انتظارات با یاس و نومیدی کشانده شده است و مردم بدان خو گرفته اند، دلیلی ندارد که بر این 40 سال 10 سال هم ناکامی، نتوانیم بیافزاییم.

تردیدی نیست، که پس از گذشت نزدیک به 40 از عمر حکومت اسلامی، شرایط دیگری بر کشور ما حاکم است. حکومت اسلامی، همه حریفان خود از چپ و انقلابی گرفته تا مجاهد و ملی مذهبی تا ترک و کرد و ترکمن، از میدان رقابت بیرون رانده است چنانچه اثری هم از آنها در داخل کشور دیده نمیشود. سران حزب توده و بخشی از چریک های فدائی فکر میکردند آنها بخاطر خدمات که بنظام اسلامی کرده بودند تا سرپا ایستد، از خشم امام خمینی، از زیر تیغ برنده اسلام، دشمن آشتی ناپذیر خداناشنان، در امان خواهند بود. رهبران حزب توده که بیشتر شیفته قدرت بودند تا شیفته کارگر دانش و توانایی حزب را در خدمت حکومت نوپای اسلامی قرار داده بودند. آنان خام خیالی را بجایی کشانده بود که فکر میکردند، اسلام را نه با آزادی ستیز است و نه انچه نو و مدرن است. اصلا قبل از آنکه فقها و علما متوجه بشوند، همانان بودند که به نیت و میل و اراده الله را مبنی بر دمکراسی و آزادی در لابلای آیه های اسمانی کلام الله یافته بودند. استاد طبری وقتی اسلام را یافت بر ریش مارکس و لنین شخت خنده زد. اما،  چیزی بطول نیانجامد که بر پشت آنان نیز خنجر اسلام فرود آمد. رهبران کارکشته حزب توده آنقدر گوش بفرمان دوستان روسی خود در حزب کمونیست شوروی بودند که هرگز فکر نمیکردند خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی ایکه که از حکومت اسلامی، با چشمان خود مشاهده کرده بودند، آنها را نیز در خود میبلعد.

اما، این تنها پستی و بلندی هایی نیود که حکومت آیت الله ها، مردان مرید و حلقه بگوش الله تجربه کرده باشد. جنبش داشجویی 18 تیر را در کوتاه ترین زمان خاموش ساخت. سپس خود را با اقیانوس عظیم مردم در شهرهای بزرگ در اعتراض به تقلب در انتخابات و پیروزی احمدی نژاد در مقام ریاست جمهوری، روی در روی گردید. خیابانهای شه های بزرگ، سیلی از مردم بدان عظمت هرگز بخود ندیده بوند. جنبش اعتراضی 88 نیز چیزی بطور نکشید که تحت نام "فتنه" سرکوب و سر به نیست گردید. رهبران جنبشی که بجنبش "سبز" معروف گردید، نه کمونیست بودند و نه لیبرال و نه دمکراسی خواه، از یاران امام خمینی و بینانگزاران نظام و پیوسته در حلقه فوقانی رهبر جای داشتند. میرحسین موسوی، نخست وزیری بود که اداره کشور را در دوران جنگ بعهده داشت. شیخ مهدی کروبی، رئیس مجلس ششم و هفتم را در اشغال داشت پس از آنکه به مقامات مهمی بوسیله امام انتصاب شده بود. افزوده بر اینان باید از زهرا رهنورد، همسر میر حسین موسی در کنار رهبران جنبش سبز نام برد. این رهبران پس از گذشت شش سال هنوز در حصر بسر میبرند. وضع آنان از هر زندانی وخیم تراست، زندانی از اتهام خود آگاه ست، بدادگاه رفته، فرصت دفاع از خود را داشته است و از مجازات خود از آغاز تا پایان ان آگاه است، اما، رهبران در حصر "خانه" از تمامی حقوق یک زندانی محرومند بدون آنکه در زندان بسر ببرند. نفرت رهبر معظم انقلاب به آنهایی که در قدرت مطلق او شک میکنند چنان عمیق است، کوچکترین رحم و شفقتی را نسبت به کسانی که در برابر او تسلیم نمیشوند و از اطاعت و فرمانبری سر باز میزنند، نشان نمیدهد، تا دندانهای تیز و چنگالهای برنده خود را در گوشت و پوست آنان فرو نبرد و خونشان را نیاشامد آتش انتقام در او فرو ننشیند.
چن
پس چاره چیست؟ چه کسی میتواند خلایی که پس از گذر ضحاک زمان ایجاد میشود پر نماید؟ بعید بنظر میرسد، د پس از د گذشت خداوند خامنه در کوتاه مدت، شاهد حادثه بزرگی در صحنه سیاست کشورباشیم. اگر با رفتن شاه شیرازه نظام شاهی ازهم پاشیده شد، نظام ولایت فقیه در کوتاه مدت ادامه خواهد یافت. چرا که ساختار قدرت دستخوش طوفان نشده است، آنچه در واقع بخود لرزیده است ساختار دین است. اگر هم اینجا و آنجا شورشی هم بپا بشود، نیروهای امنیتی از انتشار آن به محله و یا شهرهای دیگری جلوگیری میکنند. تعداد مجتهدینی که دارای ویژگیهای رهبری هستند کم نیستند، ساختار قدرت دست حمایت در پشت مجتهدی بر گذارده و او را وارث منبر خدایی میکتند که مرده است. خاطر آسوده دارکه در میان قشر فریبکاران، فریبکارترین ها بسیارند.

مخالفان برون مرزی برآنند که فروپاشی نظام، فرصت برگزیدن ولی فقیه سوم و یا جانشین خدا خامنه ای، چندان ساده نبوده و با نظم و آرامش صورت نمیگیرد. طوفان سهمناکی که در پیش است فروپاشی ساختار قدرت را اگر متلاشی نکند متزلزل و سرگردان میکند. بعضا، دلنگران آینده تیره و تاریکی هستند که کشور ما ممکن است با آن روبرو شود. بدین لحاظ از تشکیل و یا تاسیس نهادی سخن میگویند که با بدست آوردن حمایت و اعتماد مردم، باید حاضر و آماده گردد که خلائی که پس از پیوستن خداوند خامنه ای بافسل سالفین، بوجود میآید، پرنماید.

ترسم اما، تشکیل و یا تاسیس این نهاد، با هرنامی که برآن گذارده میشود، حتی با وجهه قانونی، هر چند بسیار نا محتمل، چندان کار ساز نیاید و نتواند آن خلا را پر سازد. واقعیت آن است که به تشکیل چیزی بنام دولت در تبعید ، نمیتوان چندان امید بست. اگرچه بخوبی آگاهیم که در تاریخ بعضا، رهبران انقلابها از خارج انقلاب را در داخل راه اندازی کرده اند، از جمله آیت الله خمینی. همه انقلابات برغم شباهت و نقاط مشترک با یک دیگر، کپیه انقلابهای پیش از خود نبوده اند. همچنانکه، در چین مدل صنعتی کردن جامعه شوروری با شکست عظیم روبرو گردید و نیز ارنستو چه گوارا، انقلابی مشهور کوبا و آمریکای لاتین، بعداز انقلا ب کوبا بار و بندیل را بست و بجنگل های بولیویا رفت که دهقانان و بومی آن دیار را سازماندهی نموده و طرح انقلاب کوبا را نیز در آنجا عملی سازد. امام خمینی هم رویای صدور انقلاب اسلامی را در سر میپروراند وقتی 8 سال جنگ پوچ و بیهوده را ادامه داد. معلوم است که جانشینان او نیز از تاریخ نیاموخته اند. رهبر یکبار میتواند بردوش هواپیما در بارگاه دین و قدرت صعود کند و میلیونها مییلیون مردم را شیفه خود نماید.

 از سر دوراندیشی، به فکر نظام جانشین بودن، اصلا گرفتی نیست. مسئله اما، آنجاستکه حتی اگر چنین امری، بر قراری نهاد یا تشکیلاتی بنام "دولت در تبعید" امکان پذیر باشد در کارآیی آن شک و تردید بسیار زیاد است. مگر رهبر آن رهبری باشد به لحاظ وجهه و هیبت وصلابت شخصی که بر روی دست، خمینی بر خیزد تا بتواند ساده دلان و سهل باوران را شیفته و شیدای خود نماید که در آنصورت هم نمیتوان بآنیده ای روشن امیدوار بود. روشن است در چین شرایطی نمیتوان به راهکارهای سنتی پرداخت و آماده ورود  به میدان جانشینی گردید.

چنین بنظر میرسد که تنها مخالفان رژیم در خارج از کشور نیستند که بسناریوی دوران پس از ولایت فقیه می اندیشند. گفته میشود که هر جناح دینی و سیاسی و نظامی، از درون حوزه های علمیه گرفته تا نیروهای قهر و خشونت، بسیجی و سپاه پاسداران و دیگر قمه کشان هر یک برای خود طرحی را آماده ساخته که بتوانند آن خلا وسیعی که در نتیجه پیوستن خداوند خامنه ای بافسل السافلین بوجود آمده است پر نمایند. مسلم است از جزئیات که بگذریم حتی از کلیات این سناریوهای مختلف کسی چیز زیادی نمیداند. هرچه هست تنها از حدس و گمانه زنی بر میخیزد.

پر کردن خلایی که در نتیجه مرگ خدا خامنه ای، بوجود میاید، امر سهل و ساده ای نیست. تجربه جنبشهای مردم نشان میدهد که جنبشهایی به پیروزی رسیده اند که ضمن شفافیت آنچه را که میخواهند، آنچه را که نمیخواهند و بر فرو پاشی آن اصرار میورزند، یعنی که دشمن جنبش را تعریف و شناسایی کرده اند. شناخت دشمن و نابودی آن، نیروی تجهیز کننده ای است که میتواند شور و شوق و امید بآینده را برانگیزد. بزعم این نگارنده در آینده جنبشی پا میگیرد و بسوی نجات ملت از فقر و عقب ماندگی، از فساد و فحشا، از ورشکستگی اقتصادی، تورم و بیکاری و ترمیم محیط زیست، پیش خواهد رفت که ریشه کن کردن نهاد فقاهت و روحانیت را از بیخ و بن، هدف و برنامه اساسی خود قرار دهد. مخالفین نظام باید مردم را قانع کنند که وجود قشر مفتخواری بنام روحانیت نه ضرورتی برای جامعه وجود دارد ونه حتی از چنین موجود فریبکاری در کلام الله، سخنی رفته است. در فرآیند این جنبش است که شرایط  برای ظهور رهبری و برنامه آزاد سازی جامعه هموار میگردد. در یکی از برنامه های تلویزیونی اینترنتی بحث بر سر جانشینی و پیشنهاد رفراندم و شدنی و نشدنی و نیز برقراری آن در خارج از کشور مطرح بود. مجری برنامه آخر سر از میهمانان خود پرسید اگر این رفراندوم برپا بشود آن سوال سرنوشت ساز چیست که باید به رفراندوم گذاشته  بشود. متاسفانه میهمانان گرامی برنامه پاسخ روشنی  باین سوال ندادند. این حیرانی بدون تردید از عدم وجود نمادی اهریمنی ست، که عرصه را برهمه جنبدگان تنک کرده است. مخالفان بسیار آگاهند که چه چیزی را میخواهند. گمانه زنی درستی خواهد بود اگر بگویم کف خواست همه مخالفین "سکولاریزم" و "دمکراسی خواهی" ست. اما، هنوز روشن نکرده اند که ساختار کدام نهاد در جامعه اسلامی است که باید فرو ریخته شود تا بتوان بر ویرانه های آن سکولاریزم و دمکراسی بنا گردد. هم اکنون اخبار بسیار منتشر میشود که حکایت از تنفری میکند که از طرف مردم نسبت بروحانیون و بسیجی ها ابراز میشود، یعنی که زمینه براندازی قشری که علت همه سیه روزیها و تیره بختی های ملت است، هم اکنون بوجود آمده است. از سر "توهم" و خوشخیالی نست  که باید بگوییم تا زمانیکه قشری مفتخوار و فریبکار در جامعه ما وجود دارد، نه فرهنگ سکولاریزم برساخته شده و قوام گیرد و نه شیوه زندگی در یک جامعه آزاد و دمکراتیک میتواند از رویا بواقعیت بپیوندد. روحانیت باید برود تا روشنایی و شادی بزندگی باز گردد، خدا خامنه ای چه بماند و چه بمیرد. برخیز این هموطن. روحانیت باید برود این است راه رهایی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi