۱۳۹۷ فروردین ۱۰, جمعه


حقارت است و خواری
آنجا که آزادی نیست!





آنجا که آزادی نیست، نه راستی است و نه درستی، نه صداقت است و نه شرافت، هرچه هست، ظاهری ست و تزئینی، ریا است و فریبکاری. آنجا که آزادی نیست بیگانگی انسان با خود و همنوعش باوج خود میرسد. روابط اجتماعی بسی بسیار پیچیده و غامض میشود، بجای آنکه ساده و شفاف گردد. یعنی که اعتماد و اطمینان بین افراد و بین جماعت و نهادی های حاکم برجامعه تضعیف میگردد، بدبینی و سوءظن، همبستگی اجتماعی و درد مشترک را دشوار و متزلزل میسازد. تشریک مساعی بندرت بوقوع میپیوندد و  خود پرستی افسارگسیخته بسیار پر رنگ میگردد. تنش و عصبیت جای همکاری و همدردی را میگیرد.

  در چنین شرایطی چگونه میتوان به چیزی و یا کسی اعتماد نمایی؟ همه چیز اعتبار خود را از دست میدهد، وقتی که نتوانی به آزادی بپرسی و بجویی و یا بگویی آنچه که میخواهی بیان کنی، باید  سخن گویی از آنچه که حقیقت ندارد نه از آنچه که در ضمیر خود مکتوم داری. در هر کجا که آزادی نیست، چیزی نیست مگر حقارت و خواری. چرا که باید بنمایی آنچه که نیستی. یعنی که دو رویی و دروغگویی میشوند یک رفتار و گفتار نهادین و، برعکس، حقیقت میشود چیزی ناگفتنی، چیزی که آنرا نباید بیان کنی. چون هزینه ای بس بسیار سنگین دارد بیان حقیقت، پس حرفی را بزبان میرانی که نمیخواهی بیان کنی.   بر حسب عادت، حقیقت را تحریف میکنیم؛ فکر میکنیم که حقیقت را گفته ایم.

در بهترین شرایطی حقیقت را نصفه و نیمه و بریده ، بریده بیان میکنیم. یا به آن پیچش میدهیم، از بیان و یا اشاره بران طفره میرویم. پس هرچه گندیده است، گندیده تر میشود چون پنهان شود تا بویش بمشام کسی نرسد.  روی خود از حقیقت بسوی دیگر بر گردانیم، چنانکه گویی نابینا بوده ایم و از شنوایی محروم و، هرگز چیزی به گوش مان نرسیده است. این خصیصه ها که به ذات در آمده اند، خصیصه هایی هستند اشتراکی که در گفتار و رفتار مان بازتاب مییابد، سبب ترس و بزدلی و زبونی میشود بویژه در افرادی که در رده ها و مراتب ساختار قدرت  و ثروت و اقتدار و اعتبار قرار دارند  و نیز در آنان که در جستجوی حقیقت هستند، روشنفکران و نخبگان و فرهیختگان و متخصصان و کارشناسان  و خبرگان.

هر جا که آزادی نیست، توانایی ها و ظرفیت های «نه گویی » و «نه اندیشی،» نیرویی منفی که انسان را از حیوان متمایز میسازد، نمیتواند بروید. چه اگر بروید آنچه بر اساس فریب و ریاکاری، آنچه بر ساخته شده است بر بنیاد تسلیم و اطاعت، ترس و وحشت و، قهرو خشونت، فرو خواهد ریخت. بنیان موهومات و خرافات ویران میگردد. پس چه تعجب اگر آن کنش و یا فعلی که با نه آغاز میگردد بیرحمانه سرکوب گردد. چرا که فقط با نه گفتن، توانایی ای که خلص انسانی ست، میتوان حقیقت را از پس ابرهای تیره، بیرون کشید.

چنین توانایی را در چند هموطن میتوان یافت که دهان بگشایند و بگویند «نه» به نظام مقدس ولایت، دشمن آشتی ناپذیر آزادی، نه بگوید به خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، ارزشهای اساسی اسلامی روایت است که صدام حسین، زبان گوینده «نه» را در انظار عموم با گاز انبر بیرون میکشید و آنرا از ته میبرید. ولایت به بریدن زبان راضی نیست، «نه» گویان را به اسارت میکشاند به زندان و به زیر شکنجه ، به زیر مشت و لگد بازجوی مومن، اگر جان بدر برند، بجرم "محاربه " با الله بدار مجازات آویخته میشوند. نظام ولایت «نه» گویان را قصابی میکند. به مسلسل می بندد. آنان  را در نیمه های شب، در کوچه های خلوت، می ربایند و جسد شان را به همان کوچه پس کوچه ها در تاریکی های شب. و یا از گورستان های گمنام از جمله خاوران سر در میآورند. سرکوب غریزه نه گویی را باید سبب اصلی بزدلی و زبونی شمرد. مهم نیست که در چه مقام و جایگاهی قرار داری، نه بگویی خسات ببار آوری، دوری از آن از محاسبات عقلانی برخیزد، محاسباتی که نتیجه اش به انفعال می انجامد. این نگارنده پینه های مرکز پیشانی مقامات فوقانی قدرت، از جمله دانشمندان علوم هسته ای را نشان گریز از این خصیصه ذاتی انسانی، نه گویی و نه اندیشی، میبیند، نشانی از دو رویی و فریب و ریاکاری. تاکنون شنیده نشده است که یک دانشمند هسته ای به برنامه غنی سازی هسته ای بهر قیمیتی نه بگوید، اگر چنین ندایی برخاسته است، تردید مدار، قبل از آنکه بگوش آدمیزادی برسد خاموش گردیده است.

در دوران استبداد شاهی دهان نه گویان را می بستند به آن دلیل که فریب قدرت را آشکار میساختند امروز نه گویان را به سیخ شکنجه میکشند به آن علت که ریا کاری دین و قدرت را افشا مینمایند.

به بیان دیگری، هر کجا که آزادی نیست انسان به حیوان تبدیل میشود. به چریدن و سواری دادن خو میگیرد. دهانش را نگشاید مگر به بع  بع کنان. محروم میشود از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، خوار و حقیر میشود، نمیتواند برگزیند که چه بپوشد و چه بنوشد و چه بشنود و چه ببیند. به زندان افکنده میشود مورد شکنجه و تجاوز قرار میگیرد، اما نمیتواند دهان خود را بگشاید و ناله کند. بچه کسی؟ به بازجو؟

 سعیدی سیرجانی ستاره درخشان دوران تاریکی، دوران جنگ و قتل عام جوانان انقلابی در زندانهای کشور، بعنوان اولین قربانی قتل های زنجیره ای، در نامه ای که به بازجوی خود نوشته بود او را "بازجوی عزیز " خوانده بود. کمتر کسی هست که سعیدی سیرجانی را بشناسند و نداند که در دست دژخیم بزرگ رژیم دین، رئیس تف لیسان بیت رهبری، حسین شریعتمداری، بر او چه گذشته است. شکنجه گر سنگدل را بازجوی عزیز خواندن، بیانگر آن حقیقتی ست که نمیتواند به زبان رانده شود. چرا که زبان او را باسارت کشیده بودند. که چاره ای نداشته است مگر بیان حقیقت بشکل وارونه اش.

آری، آنجا که آزادی نیست، آنچه از دین و قدرت بگوش میرسد باید وارونه ساخت تا به حقیقت دست یافت. مثل بیانات اخیر، هاشمی در سالمرگ امام خمینی مبنی بر عاری بودن برنامه های وی از هرگونه خشونتی. که امام خمینی نیز همچون پیامبر اسلام که رسالت خود و یا دعوت به تسلیم و اطاعت  را با مهر و محبت، آغاز نموده بود، امام خمینی نیز امامت خود را بر عطوفت و مهربانی بنیان نهاد، نه با شمشیر زنی و گردن زنی، نه با اعدام و خونریزی.

 احتمالا کهولت سن به آقای رفسنجانی اجازه نمیدهد که بخاطر آورد که در آغازین لحظات امامت خمینی، اعدام سران رژیم گذشته بر بام نشیمنگاه امام باجرا در میآمد. بی تردید صدای گلوله هایی که قلب محکومین به مرگ را منفجر میساخت بگوش امام و رفسنجانی هم که در کنار امام حضور داشت میرسیده است. اگر احساس آرامش نمیکردند، جلوی ارتکاب به جنایت را میگرفتند. آری امام خمینی جنایتکاری بود که چاقو بر گلوی معترضی نگذاشت، اما حکم اعدام هزاران هزار جوان را امضا نمود. کیست که بتواند بگوید رفنسجانی از کذب سخن میراند و یا حقیقت؟

مضاف بر این ویدویوی سخنان امام که هرگز پخش نشده بود و بمناسبت توجیه کشتار و سرکوب جنبش اعتراضی 88 ناگهان از زیر زمین به بیرون جهید، امام را در حال بیان سخنانی می بینیم که وحشت آفرین است. امام خمینی افسوس میخورد که انقلابی عمل نکرده است. چرا همچون انقلابهای دیگراز آغاز در و پیکر کشور را نبسته است و تمام آنهائیکه تمکنین نمیکردند و دست به اعتشاش و اعتراض میزنند، بخاک و خون کشیده بودیم، اینگونه هر روز نباید به سوک پاسداران خود بنشینم. امام خمینی در ادامه روضه خود خاطر نشان میسازد که رسول الله خود در یک روز گردن 700 نفر یهودی را که از تمکین خود داری کرده بودند، زده است و باید از پیامبر اسلام میاموخت چگونه سریع، قاطعانه و انقلابی عمل میکرد. گویا حتی ویدیوی سخنرانی امام  کافی نیست که نشان دهد که رفسنجانی از حقیقت نیست که سخن میگوید

بنا براین، هر کجا که آزادی نیست، سرکوب و سختگیری هم هست بویژه اگر محدودیت ها و ممنوعیت ها مضاعف گردیده و حرام و حلال ها و باید و نباید های دین را نیز باید تحمل کرد. در دوران شاهی محودیت ها بیشتر در عرصه سیاست و نقد قدرت وضع میگردید. ولی امروز بسیاری از کنش هایی سرکوب میگردد که از نیازها و غرایز طبیعی انسان بر میخیزند که نهایتا جامعه را به جامعه بیماران روانی تبدیل میکند. بنا بر گزارشات رسمی بیش از 12 میلیون مریض روانی در کشور وجود دارد که محروم از هرگونه معالجه اند که کارشناسان جامعه شناختی و روان شناختی اجتماعی متفقا بر آن باورند که ناشی از رخت بر بستن "شادی " و "طرب " از زندگی و غالب شدن هراس و اضطراب بر احساسات و عواطف مردم. بر افسردگی ناشی از سرکوب غرایز طبیعی انسانی باید . افسردگی گسترده ناشی از بیکاری و فقر و عقب ماندگی و توسعه بی سابقه فحشا و اعتیاد را نیز افزود. که خود یکی از دلایل بروز رفتارهای عصبی و نا امیدوارونه میگردد.

آری، دین با طرب و شادی سر و کار ندارد، بویژه اگر بر مسند قدرت بنشیند. چرا که آنجا که آزادی نیست، گریه و سوکواری، غم و قصه خوردن آن دنیا مطرح است و نه زندگی در این جهان. اما، دین بر آن تصور است که با بر کشیدن شمشیر، شریعت غالب گردد و رفتار مردم را مهار نموده و بسوی رستگاری هدایت میکند. خیالی خام و کودکانه، چنانکه گویی میتوان غرایز طبیعی انسانی را برای شادی و طرب، برای لذت بردن از زندگی و احساس سعادت و نیاز اختلاط جنسیتها را سرکوب و نابود ساخت. چه این غرایز راه خود را در زیر زمین می یابند. در زیر زمین است که فرهنگی شروع برشد میکند در ستیز و نفی، فرهنگ دینی و یا فرهنگ نا ازادی. پس باید که روی بر گیری از تمام بی عدالتی ها و ظلم و ستم گری ها، از جنایت و جنگ و خونریزی گرفته تا برپا داشتن دار مجازات در ملا عام، بطور روزانه. آنجا که آزادی نیست باید که بزیر زمین فرو روی تا بتوانی انسانیت خود را تجربه کنی وگرنه  چاره ای نیست مگر آنکه به نا آزادی ها و بندگی ت تن در دهی بر روی زمین.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ فروردین ۳, جمعه


تغیر نسل
بستر خیزش مردمی

چرا و چگونه خیزش مردمی در دیماه سال گذشته بوقوع پیوست و بسرعت به بیش از 100 شهر گسترش یافت و از چه بسترهایی گذر کرده است، سوالی ست که پاسخ آن اگر بر تمام عالم مجهول و ابهام انگیز باشد،  بر رهبر معظم انقلاب روشن بوده و هست: "فتنه" ای دیگر بر ساخته دست "دشمن فرصت شناس" که حضرت ولایت فقیه بر فراز منبر قدرت در باره آن بارها داد سخن داده است و هنوز هم میدهد. چه، اگر فتنه ای برساخته دست "شیطان" وجود نداشت، نظامی بنام نظام ولایت فقیه پا بر جا نمیماند، همچنانکه اگر شیطان نبود خدا هرگز معنی  نداشت. تا زمانیکه شیطان فتنه گر هست، در نظام اسلامی نه دردی هست و ناله ای، نه سفره ای خالی  و نه شکمی تهی، نه فسادی هست و انحطاط و تباهی، نه نابرابری و بی عدالتی و نه فقر و عقب ماندگی. همه چیز در حال پیشرفتهای شکفت انگیزاند، در تمام عرصه ها، بویژه در علم و صنعت و تکنولوژی.  مشکل البته همیشه وجود دارد. مثلا در مورد "عدالت" کم کاری شده است. اما، قابل رفع و رجوع ست. طبیعی ست که هرچه گمراهی و انحراف، هرچه اعتراض و مقاومت است وارداتی است. کار شیطان است.
متاسفانه، حضرت ولایت نمیداند که نمیداند. این در حالی ست که بخوبی آکاه است که وقتی از فتنه سخن میگوید، دست به فریبکاری میزند. او بفریبکاری خود آگاه است. در واقع، فریبکاری حرفه ایست که ولی فقیه در آن به "اجتهاد" رسیده است. اما، نمیداند که نزدیک به 40 سال، همه بی کفایتی ها و جهل و نادانیها، برخاسته از دانش تک کتابی، تمامی ظلم و ستم و بی عدالتی ها را در کار نامه شیطان نوشتن، اعتبار و تاثیر و مشروعیت خود را از دست میدهد و فریبکاری ولی فقیه آشکار میشود. یعنی که ولی فقیه، "رب العالمین" نمیداند که این بیرون خزیدن حقیقت از زیر ابرهاست که آغاز "رهایی" را هموار نموده است که در خیزش عمومی در دیماه سال گذشته جلوه گر گردید. رهبر معظم انقلاب، و دیگر سران رژیم دین همگان، برآنند که آنچه در دیماه بوقوع پیوست چیزی نیست مگر "اغتشاش" باید هم آنرا چنین بنامند، چون دشنه تنبیه و مجازات در آستین دارند.
حال آنکه این خیزش عظیم خود بخودی، بازتابنده اراده رهایی از آنچیزیست که ولی فقیه و نهاد 300 ساله ایکه "روحانیت" مظهر آن است: رهایی از دین، اسلام دوازده امامی + 2. رهایی از دین نه بمعنای بی دینی و عدم باور باصل و فروع دین و خدا و پیامبر، بلکه رهایی از دینی که قدرت است، دینی که بنده و عبد قدرت گردیده است. دینیکه تقدس خود را چنان بگند قدرت آلوده ساخته است که در حال غرق شدن در گنداب آز و طمع، خیانت وجنایت است. آنچه ولی فقیه اغتشاش میخواند باز تابنده اراده ایست معطوب به رهای از شریعتی که شمشیر است، که خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی ست، که "جهاد" است و "شهادت" که "تسلیم" و " اطاعت" است و فرمانبری. رهایی از دینی که خصم آشتی ناپذیر زمان است و آزادی، دینی که بجز سیه روزی و تیره بختی، بجز زیان و خسران، غارت و چپاول ثروت ملی و تخریب و ویرانی در داخل و کشتار و خونریزی و آورگی در خارج، چیز دیگری بارمغان نیاورده است.
 اگر شعارهایی همچون الله اکبر و یا حسین میرحسین و دیگر شعارهای دینی در خیزش مردمی در دی ماه گذشته هرگز بگوش نرسید، دلیل آن چیزی نیست مگر رهایی از فریب، فریب 40 ساله تقدس و تفقد و اقتدار دینی. چه در غیر اینصورت شعارهای مشترک «مرگ بر ولایت فقیه" و «مرگ بر خامنه ای" سر داده نمیشد. با این وجود، گویا پاسخ ولایت را به چند و چون و برپا شدن و گسترش خیزش مردمی در شهرها ظاهرا نتوانست، حجت الاسلام روحانی رییس جمهور را که هم از دانش حوزه ای بهره برده است و هم دانشگاهی، اقناع تماید. بدین لحاظ، بنابر قول   وزیر کشور رحمانی فضلی، دستور میدهد که:
 گزارش دقیق و جامعی از حوادث رخ داده، افرادی که در این درگیری‌ها کشته یا زخمی شدند، همچنین چرایی و چگونگی این رخدادها " تهیه نماید.
وزیر کشور در مصاحبه ای با گزارشگر «انتخاب» روشن میسازد که در این برنامه تحقیقی دقیقا در پی یافتن چه اطلاعاتی بوده اند. وی اظهار میدارد که:
در این گزارش عوامل، بسترها، زمینه سازها، شتاب دهنده‌ها، محرکین و مسببین، آثار و نتایج آن همراه با پیشنهادهای ما در حوزه‌های فوق آمده است. هدف ما تهیه و ارائه یک جمع بندی کامل، دقیق و واقع بینانه بود و در همین راستا حتی از افرادی که بازداشت شده بودند، نظرخواهی کرده و پرسیدیم دلایلشان، شرایطشان و خواسته‌شان 
چیست و چطور به صحنه اعتراض‌ها آمدند؟

پیشا پیش روشن است که تحقیقاتی که بدست قدرت انجام میگیرد اگر بیشتر از تحقیقات 
حرفه ای آلوده به "تعصب" و بازتابنده منافع گروهی و دیدگاهی خاص نباشد، کمتر هم نیست. بهمین دلیل نتیجه گیری ای که وزیر کشور ارائه میدهد بازتابنده رد "اتهاماتی" ست که بوسیله جناح اصولگرایان برهبری ولی فقیه به رئیس جمهور مبنی بر عدم توانایی دولت وی بر بهبود بخشیدن بوضع اقتصادی که قرار بود با عقد برجام با هجوم سرمایه گزاری های خارجی، بشکوفایی برسد؛ شکست خورد و نتوانسته است معضل تورم و بیکاری را گشوده و رفاه و آسایش بیشتری را برای مردم فراهم آورد. در تبین 
نتایج این گزارش "دقیق و واقع بینانه" وزیر کشور اظهار میدارد که:

در تحقیقات خود به‌ سازمان یافتگی اعتراض‌های دی ماه توسط یک جناح یا معاندین 
و ضدانقلاب‌ها نرسیدیم / اعتراض‌ها ظرف یکی دو شب به 100 شهر رسید و در 42 شهر درگیری داشتیم / مسئله فقط بیکاری و فشار اقتصادی نبود؛ 60 درصد کسانی که در اعتراض‌ها حضور داشتند، شاغل بودند / به صداوسیما گفتم اعتراض‌ها را پخش کنید؛ اول هم آتش‌سوزی‌ها را نشان دهید / درباره بازداشتی‌ها، از 700 تا 5 هزار نفر مطرح شده که همه درست است؛ برخی 3-2 ساعت بعد آزاد شدند.

شاید چندان نیازی به تحقیق و جستجو نبود که دریابیم که جنبش اعتراضی و خود بخودی مردم کار "یک جناح یا معاندین انقلاب" نبوده است. بعبارت ساده تری، دست شیطان بزرگ، همانگونه که ولی فقیه اعلام نموده است درکار نیست. همچنین، نمیتوان این نکته را تایید نکرد که "فقط بیکاری و فشار اقتصادی" نبود که به این اعتراض دامن زده بود چرا که بنا بر قول وزیر کشور 60 درصد آنان شاغل بوده اند. اما، این بدان معنا نیست که در فریب کاری تنها خداوند خامه ای باجتهاد رسیده است. البته که روحانی کمتر 
ورزیده تر و حرفه ای تر از خداوند خامنه ای در فریبکاری نیست.

 اما، وزیر کشور اگرچه لباس "روحانی" بتن ندارد، همچون رئیس خویش، هم فریبکار
 است و هم درغگو. در مورد تقاصای وی از صدا و سیما و "نشان" دادن "آتش سوزی ها" معلوم است که آقای وزیر بر آن باور بوده و هست که اعتراضات مردمی چیزی جز خسارت و تخریب ویرانی ببار نمیآورد و امینت کشور را نیز بخطر میاندازد، که تصویری منفی و ارعاب انگیزی در ذهن مردم ترسیم کنند، چنانکه هرگز کسی بآنان نپیوندد. یعنی که آقای وزیر بسیار علاقمند به شفافیت و نشان دادن واقعیت به مردم است، اما، وارونه. چه نیروهای مهاجم و خشونتگر، نیروی جانباختگان لباس شخصی و بسیج مستضعفین و گاردهای ضد شورشی و نیروهای انتظامی بودند. هم آنان بودند که با ضرب و شتم، مشت و لگد خیزشگران را دسته بسته بزندان میکشیدند. هم آنان بودند که حداقل 30 نفر از خیزشگران را بخاک و خون کشاندند. چرا که دهان باعتراض گشوده بودند که «اسلام را پله کردند ما را ذله کردند.»

 افزوده بر این، بسیاری از دستگیر شدگان هنوز در زندانهای کشور بسر میبرند و نه در
 چندان شرایط مناسبی. البته که وی فراموش میکند که از حمله خیزشگران به بعضی از اماکن دینی و به تعداد کشته شدن و یا آنها که در زندانها دچار خودکشی شدند، اشاره کوچکی هم نداشت. این در حالی است که در ادامه مصاحبه اش آقای وزیر از رئیس جمهور نقل میکند که گفته  است که نیروی انتظامی بدون اسلحه به خیابان آمد و 
آرامش را با خیابانها بازگرداند.

نیازی بگفتن نیستکه نه از دهان دین میتوان انتظار شنیدن حقیقت را داشت و نه از دهان
 قدرت. گزارش دقیق و واقع بینانه وزیر کشور، سراسر آکنده است از ضد و نقیض ها، حقایق وارونه و واقعیتهای تحریف شده. گزارش وی در باره "بستر" اعتراضات نمونه دیگری از ابهام گویی و لفاظی ست. بمعنای دیگر آقای وزیر سخن بسیار میگوید و در آن نیز مهارت بسیاردارد، اما، سخنان او بمانند سخنان دیگر سران نظام میان تهی و خالی از معنی ست گویی که طراحی شده است برای سر در گمی. وی میگوید یکی از بسترها مهم اعتراضات:

اول تغییر نسل است؛ بعد از 39 سالی که از انقلاب اسلامی می‌گذرد، با نسلی مواجهیم
که در چارچوب نظام و ارزش‌های دینی، سلایق، باورها، تفکرات، اعتقادات، روابط، خواست‌ها، مطالبات و نیازهای متفاوتی دارد که حتماً باید به آن توجه کنیم، عدم توجه به این موضوع، موجب انباشتگی نارضایتی می‌شود و سرخوردگی هم بالاخره خودش 
.را یک جا نشان می‌دهد. موضوع دیگر، تغییر سبک زندگی است

در اینجا آقای وزیر، بدرستی "تغیر نسل" و خواستها و مطالبات متفاوت آنها را یکی از
 بسترهای اعتراضات شناسایی نموده و تاکید میکند که در صورت عدم توجه بآنها سبب "انباشتگی نارضایتی" و "سرخوردگی شده " که اگر بآن توجه نشود جایی سر انجام سر باز میکند. اما، آقای وزیر سعی میکند که این تغییر نسل و باور ها و اعتقادات افراد این نسل را پر اهمیت جلوه ندهد. چرا که هرچند هم که متفاوت باشد هنوز در "چارچوب نظام و ارزشهای دینی"  واقع شده اند، تنها کافی ست که به آنها توجه شود. پس چندان 
.جای نگرانی نیست.

گویا شعار این نسل تغییر یافته «حکومت اسلامی، نمیخواهیم نمیخواهیم» بگوش اقای 
وزیر نرسیده است که در گزارش واقع بینانه خود منظور بدارد. آقای وزیر، درست میگوید که نسل تغییر کرده است، از تفاوت خواستها و مطالبات و بسیاری دیگر از تفاوتهای نسل جدید سخن میراند بدون آنکه کوچکترین اطلاعی از آن خواست ها و مطالبات ارائه داده و بگوید که چه هستند و از چه جنسی ساخته شده اند  و یا از کدام "سلایق" و "اعتقادت" بعنوان مثال، سخن میراند.

درست است نسل تغییر کرده است و بسیار متفاوت با نسل گذشته است. اما، گویا آقای 
وزیر فراموش کرده است که از نسلی سخن میراند که در دامن جامعه ای پرورش یافته اند که شریعت اسلامی بر ان  حاکم بوده است؛ حاکمانی که پیش از آنکه در اندیشه بهزیستی و رفاه و آسایش ملت باشند، بفکر ساختن یک آرمان شهر اسلامی هستند که بچه های شیرخواره و مونث را مقنعه بپوشانند. چندان بفکر پاک کردن جامعه از نجسی و گناه ها اند که کافه و کاباره ها، اماکن تفریح ونشاط را بستند. تولید و مصرف الکل را سخت به تنبیه و مجازات کشیدند، فاحشه خانه های رسمی را بآتش کشیدند هرگونه اختلاط جنسی را جرم محسوب نمودند. اما، این فعالیتهای "حرام" و رفتار های گناهبار، برغم تمام سختگیری ها و بکار گماردن گشت های گوناگون ارشادی و انتظامی و امنیتی نه تنها فعالیتهای حرام و رفتار گناهبار نه تنها ناپدید نگشتند بلکه بر تعداد آنان افروده گردیده و در زیر زمین شکوفا گردیدند.

نسلی که آقای وزیر از آن سخن میگوید در چنین شرایطی ببلوغ و جوانی رسیده است، در شرایطی که روحانیت حاکم بر جامعه، خواسته است که جامعه را براه مستقیم "هدایت" کند. جامعه ای که در آن هیچ امری  بالاتر از حفظ "حجاب" زنان نیست، چنانکه گویی، حجاب ناموس روحانیت است که چنانچه زن آنرا از سر بر گیرد ناموس روحانیت بر باد رفته است.

تفاوت این نسل البته با نسل گذشته در آن است که در نسل گذشته  ارزشهای دینی را ازنیاکان بارث برده و از بدو تولد تا طفولیت و دوران شباب و جوانی درآنها نهادین گردیده است. حال آنکه ارزشهای دینی بر این نسل تحمیل گردیده است. بعبارت دیگر، این نسل در دورانی پرورش یافته است که "تسلیم" و "اطاعت" در عبادت و عبودیت در برابر الله، خداوند یکتا، برضایت خاطر، تبدیل شده است به تسلیم و اطاعت، بضرب تیخ و تازیانه، بضرب شمشیر و شلاق، بضرب زندان و شکنجه، بضرب اعدام و حد زنی در ملا عام، بضرب قتل عام ها چه در بیرون و چه در درون زندانها. باین دلیل، است که تغییر نسل یکی از مهمترین بسترهای خیزش عمومی است، نه بآن دلیل که در چارچوب نظام و ارزشهای دینی، بوقوع پیوسته بلکه بعکس بدلیلکه بازتاب اراده معطوف برهایی از ارزشهای تحمیلی است که از زیر زمین جوشیده است و بارگاه ولایت را بلرزه درآورده است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۶ اسفند ۲۵, جمعه

                         
اسلام،
دین انسان ستیز!

  

در دین اسلام، انسان هیچ است. الله، اما، همه چیز است. الله انسان را برای انسان خلق نکرده است. الله انسان را آفریده او او را مکلف و موظف ساخته است که حمد او را گوید، عظمت و شکوه او را بستاید.  پیوسته باو اندیشه کند، در برابر او سر تعظیم فرو آورده، تسلیم شده و احکام و فرامین او را بدون چون و چرا اطاعت کند. الله انسان را بنده آفریده است و از او چیزی جز عبودیت نمی خواهد. الله بدون بنده مثل ار بابی ست بدون رعیت. در قرآن، اگر بگوییم که اشاره ای به انسان یافت نمیشود، سخنی به مبالغه بیان نداشته ایم. این بندگان هستند که الله مکرر مورد امر و نهی خود قرار میدهد. الله انسان را به خلقت آورده است که آن کند و آن گوید که الله مقرر داشته است. الله راه و روش انسان را تعیین و تعریف کرده است. «راه مستقیم» تنها راهی است که انسان بآن سو باید روان شود. راه مستقیم راهی ست که پیمودن ش تنها میتواند در سجده های مکرر و طولانی در شب و روز و در سراسر زندگی میسر گردد.  الله انسان را خلق کرده است که او را بجوید و خصلت و سرشت او را شناسایی کند. الله انسان را نیآفریده است که بخود و به وجود و هستی خویش اندیشه کند. الله در سوره ی فرقان (58 و 59) پس از توصیف قهر و قدرت بیکران خود بعنوان تنها مرجع هستی، به بندگانش توصیه میکند که در بزرگی و عظمت او تفحص کنند تا به راز وجود او آگاهی یابند و دانا شوند.

«بر خدایی تکیه کن که زنده است و هرگز نمیمیرد و به ستایش او بپرداز که آگاهی او از گناه بندگانش کافی است که آنها را ببخشد یا عذاب کند خدائی که آسمانها و زمین و فواصل آنها را در شش روز خلق کرده سپس بر عرش خدائی قرار گرفته و به صفت بخشند گی آراسته است- از مقام او و صفات او تفحص کن تا به اسرار او آگاه شوی» (طبقات آیات،خلیل الله صبری، ص28).

مفسران و تاویل گران کلام الهی بر آنند که داستان آدم و حوا در قرآن از ارزش والائی حکایت میکند که الله برای انسان قائل بوده است. چرا که از همه فرشتگان میخواهد که در برابر آدم سر تعظیم فرود آورند. که البته شیطان رجیم از فرمان خدا سرپیچی میکند و از بهشت به بیرون رانده میشود. اما واقعیت این است که داستان آدم و حوا به این جا ختم نمیشود بلکه به محکومیت و بندگی،  خواری و حقارت آدم  و بیرون راندن ش از بهشت پایان میگیرد. چرا که جایگاه آنها در بهشت مشروط به فرمان بری و تسلیم و اطاعت بود و  امتناع از چیدن میوه درخت ممنوعه.

آدم و حوا، اما دچار فراموشی شده و به شیطان گوش فرا داده و فریفته وصف وی از میوه آن درخت ممنوعه میشوند. الله آدم و حوا را به زندگی در روی زمین محکوم نموده و از زندگی جاودانه محروم و آنها را میرا میسازد. حال آنکه الله، شیطان را علیرغم نافرمانی آزاد گذارده که تا قیامت بزیید  و کند آنچه میل و اراده ش بآن سو کشد. که به وسوسه ها و زشتکاری های خود بپردازد و لباس عزت را از تن آدم بیرون آورد (حجر- 36-37، خلیل الله صبری،ص 485). الله شیطان را آزادی دهد اما از انسان می خواهد که بنده و مطیع و فرمانبر او باشد.

الله بازگشت انسان به بهشت را مشروط ساخته است به تسلیم و اطاعت، به بندگی و عبودیت تا قیامت، نه تنها در باور و ایمان بلکه در رفتار و کردار. نه تنها انسان هرگز لحظه ای از اندیشه به الله نباید غفلت کند بلکه باید احکام شرع را آموخته و بطور روزمره در عمل پیاده سازد. نخست باید که آداب نجاست و طهارت را بجا آورد، غسل کند و وضو گیرد تا بتواند پیشانی خود را به خاک آستان او به ساید و به حقارت و خواری خویش و شکوه و عظمت الله بطور روزانه در سجده های طولانی اعتراف نماید.

شاهدی در دست نیست که الله در انسان عقل و خرد، نهاده بوده باشد. اما میتوان فرض را بر این گذاشت که الله به چنین خیری دست زده و این نعمت را به انسان ارزانی داشته است. اما تردید نتوان داشت که در بکارگیری آن، الله انسان را آزاد و خود مختار نساخته است.  انسان باید عقل و خرد خود بکار گیرد تا بعمل در آورد امر و اراده خداوند را و نشان دهد که تعهد تام و تمام به دین الله  داشته و هرچه بیشتر به وجود و "واجب الوجود،" آگاه و دانا و بینا شود. بنا بر تعلیمات اسلامی، انسان وقتی به قله رفیع  خود شناسی صعود خواهد کرد که  بندگی و عبودیت در برابر خداوند را  به رتبه های بالاتری ارتقا دهد تا آنجا که خود صاحب کرامت و تقدس و عصمت شود، معصوم و خطا ناپذیر، به گونه ای که جلوه گر نور الهی گردد، مثل آیت الله ها و مراجع تقلید. البته عارف و صوفی و درویش نیز در پی این وحدت و فنا شدن هستند (اگر چه مورد نفرت و تجاوز حکومت مقدس اسلام قرارمیگیرند). آیت الله  ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها، بنده ی حرفه ای الله هستند. آنها احکام الهی را مو به مو به اجرا در آورده و زندگی خود را در عبودیت به الله میگذرانند. بعضی از آنان تا آنجا به پیش رفته اند که با  الله یکی شده و مانند الله حکومت برجهان را تنها شایسته خود میدانند. در بهترین وجه ش این بدان معنا است که انسان زمانی به انسانیت خود دست می یابد که وجود و هستی خود را انکار کند تا به الله هستی بخشد. در پی این استدلال است که فیلسوف معروف دکتر عبدالکریم سروش، پیامبر اسلام را بشری میخواند که "بشیر" گشته است، ادعایی که حوزه نشینانی همچون آیت الله سبحانی را خشمگین نموده است. چون کلام بشر جای چون و چرا دارد، اما کلام الله چون و چرا ناپذیر است، کلامی ست که هیچ بشری قادر به ساختن مثل و شبیه آن نیست. اما سروش معتقد است که هستند انسان هایی استثنا در عقل و خرد که مثل محمد، به مرحله ای از کمال میرسند که موفق میشوند سرشت و خصلت انسانی را در خویش نفی نموده و مانند محمد در خدای خود فنا شوند. حوزه نشینان میگویند اول و آخر انسان در بندگی است و در راس و مرتبه فوقانی بندگی ، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها قرار گرفته اند که حق فرمانروایی بر دیگر بندگان را بدست آورده اند.

بنابراین، انسان هرچه آگاه تر به وجود و هستی الله میشود، کمتر میتواند به ماهیت و سرشت انسانی خود اندیشه کند. در قاموس دین اسلام، انسانی وجود ندارد. این الله است که دارای وجود و هستی است. این است که آیت الله ها و حجت       الاسلام ها، علما و فقها در حوزه های علمیه عمر خود را در ارتقاء شناخت خود از الله است که میگذرانند، نه در باره شناسایی انسان و چگونگی موجودیت و هستی او. هر چه به الله نزدیکتر میشوند، هرچه بیشتر به عظمت او پی میبرند،  با خصلت و توانائیهای نامحدود و سرشت آفریننده انسان، بیگانه و بیگانه تر میگردند. این است که دینداران حرفه ای، بعضا، صد ها سال است که به تفسیر و تاویل کلام الله پرداخته اند و در درک حکمت الهی غرق گشته اند. برخی دیگر، اما به علم "کافی" و استخراج  احکام و قانونمندی های اسارت و بندگی از متن کلام الله و یا حدیث و روایات، نسل پس از نسل  پرداخته و صدها رساله های توضیح المسائل تالیف نموده اند بدون اینکه یکی با دیگری تفاوتی داشته باشد، رساله هایی که همه ، بدون استثنا  با احکام تقلید و تبعیت آغاز گردیده و هدفی نجوید مکر سلطه بر انسان و مدیریت بر او چنانکه گویی انسان گوسفندی بیش نیست.

دینداران حرفه ای، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، فقها و علما، تاکنون هرچه کتاب به نگارش در آورده و کتاب خوانده اند، کتاب هایی بوده است که هستی الله و "احکامی" را که برای هدایت بشر به رسول خود مخابره کرده است، مورد بررسی و بازرسی و ستایش قرار داده اند،  کتابهایی که بزعم آنان حقایق مطلق و ابدی در آن بیان گردیده است، کتابهاییکه در باره قرآن و کلمات الهی بوده است. یعنی که تمام دانستنیهای علما و فقها تنها از یک کتاب ریشه برگرفته، کتاب قران. اگر آنها را دانشمندان تک کتابی بیامیم، سخنی بگزاف نگفته ایم. بیابراین، چه نیازی ست که انسان در پی حقایق وجود خویش باشد. باید در پی معاد شناسی و یا امام شناسی بود. بی دلیل نیست که در ادبیات اسلامی خبری از ادبیات انسانی نیست، ادبیاتی که هدفش شناخت انسان و تاریخی که انسان بوجود آورده است. بی دلیل نیست که فقها از شنیدن کلام فلسفی جانشان به لرزه افتاده و از آموزش آن پیوسته جلوگیری کرده اند.

معروف است که وقتی علامه محمد حسین طباطبائی، یکی از نام آور ترین فیلسوفان جهان شیعه،مولفت بیش از 20 جلد پربرگ "تفسیرالمیزان،" از تبریز به قم میرود که به تدریس فلسفه مشغول شود با مخالفت سرسختانه آیت الله بروجردی، مرجع تقلید شیعیان جهان، روبرو میشود. بی دلیل نیست که شناخت مسلمان از انسان از رشد و باروری باز ایستاده و نسبت به خصلت و جوهر انسانی  خود جاهل و نادان مانده است. بدین لحاظ الله هرچه در ذهن مسلمان شکوه  و جلال بیشتر می یابد، انسان در ذهن اش ناچیز تر و حقیر تر میشود. چرا که در نظر انسان بنده، حقایق غائی و نهائی، با کلام شفاف الهی بیان شده است. انا اله و انا الیه راجعون. وقتی که خداوند همه انسانها  را بیک سو رهنمون میسازد و همه را به حضور خود فرا میخواند، انسان چه نیازی دارد که در پی جستجوی حقایق نوین در باره کیستی و چیستی انسانی خویش حیران شود؟

الله نه یک بار بلکه صد ها بار، در کتاب آسمانی خود، بر مالکیت خود بر جهان و بندگانش تاکید میکند و به بندگانش هشدار میدهد که هرگز نمیتوانند چیزی را در ضمیر خود پنهان دارند و لاجرم گریزی از بندگی نیست.

بدانید که هر چه در آسمان ها و زمین است از آن خدا ست شما در هر حال و هر فکر که باشید خدا از آن آگاه است- روزیکه بندگان بسوی او بر میگردند آنها را از یکایک اعمال آنان آگاه میکند- خدا بهمه چیز داناست(خلیل الله صبری، ص 27).

حجت الا سلام محمد خاتمی، رئیس (جمهور) سابق کارگزاران ولایت فقیه، در خطابه ای که در خانه هنرمندان به مناسبت عاشورا ایراد مینماید، ضمن ستایش شهادت حسین بعنوان یک انسان آرمان خواه، معلم و پیشوای آزاده، باین نتیجه میرسد که انسان بدون آرمان، انسان نیست، چون رشد و باروری انسانیت را نبود آرمان محدود میکند. در تعریف کسی که آرمانخواه است- نه بطور کلی بلکه در شکل خاص «متعادل و متعالی» بنا بر قول حجت الاسلام خاتمی"

آن کسی ست  که خواستار نظمی در این جهان است که درون آن انسان احساس هویت، حرمت و آزادگی کند؛ نظمی که انسان در آن به لحاظ مادی و معنوی برخوردار باشد؛ نظمی که در آن انسان احساس حقارت نکند» (خبرنامه آفتاب، 18 دی 1387).

 در پاسخ به این سوال  که این نظم چگونه نظمی ست و یا چگونه واقع خواهد شد، خاتمی یک دور یکصد و هشتاد درجه ای میزند و در نهایت تعلیمات حوزه ای خود را آراسته و پیراسته باز تولید میکند و چنین اظهار میدارد که:

در چنین نظمی، آرمان انسان آرمانخواه، معطوف به نظامی است که جز خدا در آن پرستیده نشود. چرا که همه انسانها از همه جهان، جز خدا برترند و بنابراین درخور انسان نیست که بنده و برده چیزی جز خدا باشد. یعنی آزاد شدن از همه قیود ی که جز خداست و آزاد کردن انسان و احساس آزادگی در جهان (همانجا).

بزبان ساده تری به عقیده حجت الا سلام خاتمی، آزادی در بندگی است، و بندگی خود آزادی ست. باین معنا که آنکه بنده خدا ست، دیگر نمیتواند بنده و پرستنده ی دنیا و یا موجود دیگری شود. اگر هستی خود را در خدا بینی نه بگیر و ببندی است و نه حقارت و خواری. آزاد هستی به حد نهایی، اگر تنها و تنها خدا پرستی و چیزی جز آن نپرستی. حجت الا سلام باین سادگی ابتدایی ترین اصل آزادی را زیر پا میگذارد در آن رویا که به دین اسلام جامه ی انسانی و آزادی خواهی بپوشاند، جامه ای که هرگز به تن اسلام در نیاید. اگر انسان به پرستش آنچه که میخواهد و دوست دارد، آزاد نباشد به چه چیزی میتواند آزاد و به چه چیزی میتواند امیدوار باشد؟

نظامی که بر اساس پرستش خدا برقرار میشود، نظامی ست که در آن یکتا پرستی اجباری میشود و تحمیلی. حجت الا سلام بعید بنظر میرسد که به ضد و نقیض کلام خود آگاه باشد. چگونه میتوان آزادی و آزادیخواهی که حسین، جان خود را برای حصول بآن باخت با بندگی انسان در برابر ذات الهی سازگار یافت. چگونه میتوان اندیشه آزادی را با مراسم روزانه حمد و ستایش و  اعتراف روزانه به حقارت و خواری در سجده های طولانی که الله بر مسلمان واجب نموده است، هماهنگ ساخت؟ باید پرسید که آیا تکرار مراسم اعتراف به بندگی و خواری و حقارت بطور روزانه انسان را آزاد منش بار خواهد آورد و یا بندگی و اسارت را در ذات  او نهادین میسازد بی آنکه خود بدان آگاه باشد؟

 تاریخ کشورهای اسلامی، ازجمله کشور ما، انشان میدهد که حقیر سازی خویش بطور روز مره در وجود انسان بجای آنکه خوی انسانی و آزادی خواهی را پرورش دهد، خوی سلطه پذیری، تحمل سرکوب و ستم را نهادین میسازد. کسی که چشم بسته بر حسب عادت سر بر آستان موجودی بنام الله می نهد ، به سادگی سر تعظیم در برابر هر قلدری فرود آورد. بنده ای که نپرسد که این خدای شکوهمند که منشا هستی ست، چه نیاز به حمد و ستایش، رکوع و سجود من نه یکبار بلکه دهها بار، هم در صبح سحر و هم نیمه روز و هم از آغاز تا پایان شب، دارد، براحتی به اسارت و حقارت تن در دهد و داده است. اگر اسلام درس آزادی و انسان خواهی میداد، باید در مقطعی از یک هزار و چهار صد سال تاریخ خود آن را به ظهور رسانده باشد. صدها سال است که مردم ایران برای شهادت امام حسین چه اشکها که نمیریزند و چه خود زنی ها که نمیکنند، ولی مردم ایران را نه تنها به سر حد آزادی رهنمون نساخته است بلکه هر چه بیشتر آنها را به پذیرش اسارت و بندگی سوق داده است.

امام حسین در مصاف با یزید نشان داد که یک انسان استثنائی بود، او از جاه و مال گذشت، زندگی خود و همراهان و همسر و فرزندان خود را فدا ساخت که خشنودی الله را تحصیل نماید. بر آن باور بود که خدا او را باین دنیا آورده است که الگوی بندگی را به مخلوق الله نشان دهد. امام حسین بنده ای مظلوم  بود که  جان خود را برای بزرگی و عظمت الله فدا ساخت. باین ترتیب حماسه عاشورا، به بزرگترین حماسه بندگی در برابر خداوند برای  آموزش نسلهای آینده تبدیل گردیده است. آنچه بزرگداشت سالانه شهادت امام از یک نسل به نسل های بعدی انتقال داده است، خوی انتقام جویی بوده است و خونخواهی، نه خوی انسانی و آزادی خواهی. در آتش انتقام از یزید و شمر ملعون است که شیعه ی شیفته، تشنه لبان میسوزد.

آموزش بندگی نه تنها محور اصلی علم "کافی" و یا علم فقه در حوزه های علمیه  است بلکه محور اصلی خطبه ها و روضه های شهادت و موعظه های آیت الله ها در مراسم نمازهای جماعت است و در سطح جامعه بطور گسترده ای تبلیغ و ترویج میشود. آیت الله امامی کاشانی یکی از اعضای برجسته شورای فقها(نگهبان) در حالیکه لوله تفنگ کلاشینکف را در دستش میفشرد به عنوان امام جمعه موقت تهران، به شیفتگان دین چنین میگوید:

انسان در تمام نعمت ها و حرکات باید خدا را مالک و خود ش را بنده خدا ببیند، آن وقت رشد میکند» ( خبرنامه فارس،4 بهمن 1387).

رشد و تحصیل کمال در بندگی، اصل اساسی تداوم دین و حکومت دینی است و در باره آن کوچکترین اختلافی در میان شیفتگان حرفه ای دین وجود ندارد. وای اگر انسان بخود و کیستی و چیستی خود بیاندیشد، تباهی است و سیاهی، افول است و تاریکی. همچنانکه وی در همان خطبه اظهار میدارد که:

اگر انسان در لذت‌ها فرو رفت و خدا را ندید، قامتش به اندازه طبیعت می‌شود و دیگر آسمان و ماورای خود حتی جهان را هم نمی‌بیند، بلکه خودش را می‌بیند، در لذت غرق می‌شود، از لذات معنوی بی‌بهره می‌شود و زندگی‌اش تباه می‌شود»( خبرنامه فارس،4 بهمن 1387).

برای پیش گیری بروز این آفت خانمانسوز، فرو رفتن در لذت و پرداختن بخود، وی به شیفتگان ساده دل دین چنین سفارش میکند که:

در خانه‌ها با دلالت، راهنمایی و نصیحت باید فرزندان را به سمت نماز هدایت کرد و به آن‌ها گفت این نماز است که آینده آن‌ها را می‌سازد. اگر انسان چنین نکند، این‌جاست که از مرحله‌ آدمیت و انسانیت خارج می‌شود»( خبرنامه فارس،4 بهمن 1387).

اگر کسی بخواهد بطور جدی رمز و راز تداوم استبداد در فرهنگ و تاریخ و در ثبات و استحکام رژیم دین به تجسس بپردازد ، کلید آنرا میتواند از حجت الا سلام خاتمی و آیت الله کاشانی، به عاریه بگیرد: نهادین ساختن بندگی و گریز از طبع و طبیعت انسانی، گریز از آزادی.

حال آنکه با کمی دقت به روشنی میتوان مشاهده نمود که نادیده گرفتن خویش و پذیرش بندگی، مایه اصلی فساد است در شخصیت و هستی انسانی. چرا که هر چه خود کمتر بینی و بیشتر و بیشتر خدا را بینی. با او ست که عهد و قرار داد می بندی. به این معنا که او را ناظر بر اعمال خود میکنی و خویشتن را نسبت بوی مسئول میدانی نه به انسانی دیگر. چون هرگز نیآموخته ای که خویش را بر رفتار و کردارت ناظر سازی و برخود چیره شوی. مگر نه اینکه الله قاضی و حسابرس نهایی ست؟ مگر نه اینکه باید برای حلال و حرام و انجام فرائض دینی از جمله حمد و ستایش و اعتراف روزانه به ذلت و خواری خویش به او پاسخ گویی؟ به این دلیل، مسلمان پای بند قرارداد های اجتماعی نیست. چون به قانون برتر، به قانون الهی و نهائی، به شریعت اسلامی، ایمان دارد و عمل میکند در خود نیازی نمی بیند که ارزش و احترامی برای عهد و تعهد درونی و یا قوانین و قراردادهای اجتماعی قائل شود. امام حسین پای بند پیمان خود با الله بود که آماده شد تا آخرین قطره خون خود خون بریزد. امام خمینی نیز چون با الله قرارداد بسته بود، دین را بر مسند قدرت نشاند، چرا که او بخوبی از وجود بندگی در نهاد مسلمان ایرانی آگاه بود. چراکه صد ها سال نسل پس از نسل، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، فقها و علما، نهادین ساختن بندگی در گفتار و کردار ایرانی، در فرهنگ و تاریخ و ادبیات و نیز رسم و رسوم و عادت های روزانه ملت را حرفه تخصصی خود ساخته بوده اند. هیچ کس تا کنون همچون امام خمینی به ریشه ی عمیق بندگی در روح ایرانی آگاهی نداشته است. بی جهت نیست که او لقب امام گرفته است.

خداوند خامنه ای و کار گزاران ش، همه بدون استثنا پای بند قرار داد خود با الله هستند. در سوی بر قراری یک جامعه بر حسب اراده الله است که تیغ و تازیانه بر گرفته اند و از ریختن هر خونی کوچکترین شرمی بخود راه ندهند. آیت الله ها و حجت الا سلام ها و کارگزاران شان آماده اند که ایران را در راه الله به یک خاوران بزرگ (گورستان دسته جمعی جوانان دگر اندیش که در سال 67 بدست دژخیمان رژیم دین در زندانها، در راه الله قتل عام گردیدند) تبدیل سازند. 

برای لحظه ی کوتاهی هم که شد ه است بنگرید به تاریخ فرمانروایی در کشورهای مسلمان. از کدامیک از فرمانروایان میتوانید نام ببرید که برای قرارداد های اجتماعی و یا قانون ارزش و احترامی قائل بوده اند: شاهان گذشته ایران؟ و یا آیت الله ها و  حجت الا سلام ها، حاکمان امروز؟ صدام حسین عراقی، حسنی مبارک مصری؟ شاه عبداله اردنی و یا سعودی؟ سرهنگ قدافی؟ یاسر عرفات و یا جانشینان امروز آنان، کدام یک از این مسلمانان هرگز ارزشی برای قانون قائل بوده اند؟ حتی جوجه دیکتاتوری مثل احمدی نژاد برای مجلس قانونگذاری اسلامی تره هم خورد نمیکرد. این فرمانروایان، همه مسلمان بدنیا آمده اند، روی به کعبه نموده و سر به آستان الهی ساییده اند. در اکثر کشورهای اسلامی هرگز نیازی برای تدوین قرار دادهای اجتماعی و شناخت حق و حقوق انسانی به وجود نیامده است.  چرا که مسلمان تسلیم الله است و اطاعت و فرما نبری از بدو ورود باین جهان در سرشت او نهاده شده است. این محرومیت را میتوان سبب اصلی عقب ماندگی جوامع اسلامی دانست نه لزوما توطئه استعمار خارجی، همچنانکه پیش از این انقلابیون چپ اعتقاد داشتند و هم اکنون انقلابیون اسلامی ادعا میکنند. جامعه مسلمانان به دلیل پذیرفتن استعمار داخلی و پرورش خوی بندگی ست که زیر بار استعمار خارجی رفته است. شریعت اسلامی ست که زمینه ساز سلطه پذیری، گریز از مسنولیت و بروز فساد در جامعه است.

در منظر فرمانروایان جوامع اسلامی، ملت هرگز چیزی بیشتر از رعیت نبوده است. وقتی امام خمینی بر مسند قدرت جلوس کرد اولین فرمانی که صادر نمود، فرمان وحدت کلمه بود. از همان آغاز او همچون خدا و پادشاهان، ارباب و مالک جان و مال مردم گردید. او خود را به الله مسئول میدانست، نه به مردم ایران. رعیت تنها میتوانست یک سخن بگوید، و یک سخن بشنود. همه باهم باید همرنگ و هم صدا و هم آهنگ میشدند. تخلف و سرپیچی از اراده امام، محاربه با الله محسوب میشد. رعیت ها نیز به بیرون جهیدند و  با رای خود اعلام کردند بنده الله، بنده امام نیز هست. مگر در شرایط کنونی ولایت فقیه و کارگزاران ش به اندازه عدسی برای قراردادهای اجتماعی ارزش قایل اند؟ آیا سرکوب و زندان و شکنجه به جرم سخن گفتن جزئی از قراردادهای اجتماعی است؟ آویختن انسان از چوبه دار، شلاق برجسم او در ملا عام، حد زن و قصاص، سنگسار و قطع اعضای بدن،قرارداد با الله است و یا بخشی از قراردادهای اجتماعی؟ قراردادی که بر روح انسانها صدمات روانی جبران ناپذیر وارد میکند. آیا صدور فرامین مبنی بر مصادیق حجاب و بد حجابی را میتوان جزئی از قرار دادهای اجتماعی دانست؟ آیا  نظام ولایت فقیه پای بند قرار داد با الله است و یا قرارداد اجتماعی؟ در جوامع اسلامی تنها آنان که با الله قرارداد بسته اند حق سخن گویی به آزادی را دارند. وقتی خداوند خامنه ای به «گفتگو » با آمریکا، «نه» میگوید.  بگیر و ببند است و تنبیه و مجازات، اگر از این فرمان تخلف کنی و آری گویی و خواهان  مذاکره و گفتگو  با آمریکا شوی. چون که آری گویی به گفتگو و مذاکره با دشمن در واقعیت حکم عقل و خرد است و به نفع ملت و نفی بندگی. چه شود اگر نه گوئی به ولایت ماورایی؟ معلوم است که به قول رئیس جمهور پیشین، محمود احمدی نژاد، میشوی یک «بزغاله» به این معنا که ذبح ش هم حلال است و هم ثواب. اگر قدری بیشتر در این نه گویی اصرار ورزی،  جاسوس خود فروخته شناخته می شوی و به جرم خیانت و محاربه با الله بدار مجازات آویخته شوی. چرا که فرمانروایان وظیفه دارند که از قرارداد های الهی تبعیت و پیروی کنند، از قراردادی که با امام منتظر مبنی بر تحکیم و تداوم نظم و انضباط ارباب – رعیتی بسته اند.

ولایت فقیه و کارگزاران ش همه پای بند به قرارداد های الهی هستند: جنگ با کفر و باطل برهبری شیطان بزرگ و دست یابی به اسلحه نهائی و موشک های قاره پیما، برای تادیب سرکشان و متمرّد ین امر الهی است. ولایت فقیه و کارگزاران ش خود را مسئول اجرای قرارداد با الله و عملی ساختن اراده او میدانند. آمادگی کامل دارند  هزینه سیاستهای خود به نفع ذات الهی را بپردازند، حتی اگر تحریمات اقتصادی و جنگ و خونریزی و ویرانی باشد. حاضرند که این بار گران را  بر پشت خمیده رعیت بگذارند تا الله را خشنود و راضی سازند. این خشنودی و رضایت الله است که هیات های عریض و طویل نظارتی و اجرایی بوجود آورده اند که سوابق و پرونده و پیشینه رفتاری و فکری داوطلبان نمایندگی مجلس شورای اسلامی را بجورند تا مطمئن شوند که التزام عملی به بندگی در برابر الله دارند یا خیر؟

  واقعیت آنست که تنها فرمانروایان نیستند که به افراد ملت همچون رعیت و بنده می نگرند و پای بند قرارداد با ذات الهی هستند. مسلمان نیز به همنوعان خود همچون بنده نگاه میکند و به قرارداد خود با خداوند بی اندازه ارزش قائل است. مسلمان در کنار بنده ای دیگر میایستد و در جماعت بندگان در اشتراک و هماهنگی با آنها به بندگی و حقارت و ناچیزی خود در برابر الله اعتراف میکند. آنچه در عبادت های جمعی و یا نماز های جماعت رخ میدهد، همبستگی بین یک، یک مسلمانان با الله است که تجدید میشود نه همبستگی مسلمانان با یکدیگر، آنچه آنها را به یکدیگر نزدیک ساخته است، هیچ نیست مگر ابراز بندگی در برابر الله. با الله است که آنها سخن میگویند، و همه بیش از یک چیز هم نگویند که ما بنده ایم و تو بنده نواز که تو ار بابی و مالک، ما همه رعیت هایی هستیم مطیع و فرمانبردار. که ای باریتعالی تو همه چیز هستی و ما هیچ نیستیم.

 مسلمان وجود خود را وابسته به انسان نمازگزاری که در کنارش ایستاده است نمیداند. بر این تصور است که هستی او ناشی از الله است. خود را مستقل از دیگر بندگان الله می بیند. مسلمان بدلیل قرار دادی که با الله بسته و رابطه بسیار ویژه ایکه با الله دارد، به روابط اجتماعی و قرار داد ها و وابستگی های متقابل اجتماعی بی اعتنا ست. قرارداد با خداوند، مسلمان را مکلف میسازد که اعتقاد به توحید و یا تسلیم و اطاعت باید در حرف و عمل و با دیگر مسلمانان در برابر او هماهنگ باشد. با جماعت یکی شود و در جماعت تحلیل گردد و چیستی و کیستی خود را پنهان سازد. آن جا که دین و قدرت با هم یکی میشوند قرار داد با الله هم اجباری میشود. زن نمیتواند حجاب بسر نکشد، چون نشان نفی قرارداد با الله است، نشان انحراف از راه مستقیم است و بی عفتی و گمراهی. یعنی که نشان مقاومت است و شورش علیه بندگی. آیت الله جعفر سبحانی یکی از مراجع تقلید، استاد سطوح عالی حوزه، در سخنان اخیرش در حالیکه سعی میکند از بکارگیری "حجاب اجباری" خود داری کند، میگوید:

 ما کلمه اجباری را به کار نمی‌بریم. ما می‌گوییم اگر این گناه، علنی شد جامعه را آلوده می‌کند و حکومت باید جلوی آن را بگیردو

چرا که وی در ادامه میافزاید:

بی‌حجابی موجب تحریک شهوات است و به دنبال آن مفاسدی می‌آورد و این بیماری سرایت کرده و اکثریت را می‌گیرد.

 بعبارت دیگر قرارداد با الله، تظاهر و دوروئی را در مسلمان نهادین میسازد. چون مسلمان با الله قرار داد بسته است، تنها به رابطه خود با الله است که باید بیاندیشد. بفرمان اوست که زن اجبارا باید حجاب بر سر بکشد، چه بخواهد، چه نخواهد. بنام او ست که باید بر خیزد و بخسبد و هر امری را با نام او ست که باید آغاز نماید و به پایان رساند. مسلمان به رابطه خود با الله بیشتر اهمیت میدهد تا رابطه خود با انسانی دیگر. رابطه او را با انسانی دیگر الله است که تعریف میکند. باین دلیل مسلمان خود را بسیار مسئول نسبت به الله میداند ولی مسئولیتی نسبت به همنوع خود ندارد. چون در برابر الله همه افراد بشر مساوی و برابرند. همه  بنده او هستند و  حتی بین زن و مرد هم تفاوتی نمی گذارد و در آیه 195 سوره آل عمران میگوید: هر کس از زن و مرد به جزای عمل خود خواهد رسید( قرآن مجید، ترجمه فارسی، ص158).

 بدلیل مسئولیت در برابر الله،  مسلمانان فرمانبر مثل فرمانروایان شان در برابر انسان و قراردادهای اجتماعی احساس مسئولیت چندانی ندارند. باین دلیل هیچ امری سرانجام نگیرد، اگر  ستایش و تعظیم و تکریم نکند. اگر تملق و چاپلوسی نکند.  از تقلب و گرفتن و دادن رشوه و دروغ گفتن شرم و حیّا هم ندارد. احمدی نژاد، رئیس جمهور سابق، زمانی یک مسلمان نمونه بود. در بندگی او نسبت به الله کوچکترین شک و تردیدی نبود. وی از هر کذب و نارو و حیله و اتهامی برای خدمت به الله و امام عج رویگردان نبود. به سخنرانی او به مناسبت بیست و نهمین سالروز انقلاب اسلامی بنگرید. نصف آن دروغ زنی است و نصف دیگر اتهام و کینه جویی. وی وقتی سعادت و پیشرفت، سربلندی و سرافرازی ملت را وابسته به دست یابی به فن آوری هسته ای معرفی میکند، کیست که نداند که او دروغ میگوید. کیست که نداند که برای رضای الله است که اندیشه سلطه بر جهان اسلام را در سر میپروراند. او از اهداف صلح آمیز حرف میزند ولی آرزوی جهاد و شهادت، یعنی جنگ و خونریزی در سر می پرو راند. سخن از آزادی میراند ولی مخالفان خود را به شکنجه گاه های اوین میفرستد.

مسلمان طهارت میگیرد، نماز میخواند، خمس میدهد، روز عاشورا گریه میکند، بر سر و سینه خود هم میزند، روز عید قربان، گوسفند میکشد و بینوایان را طعام میدهد، و غیره و غیره. اما اینجا و آنجا، رشوه ای هم  میگیرد و دروغی هم میگوید تا کارش راه بیافتد. این اعمال را همه، الله ضبط نموده و در نامه اعمال انسان یاد داشت میفرماید. مسلمان نیز از عقل و خرد اهدايی الله استفاده نموده، کارهای پسندیده و نا پسند را در ترازو قرار میدهد و وزن میکند. مواظب است که موازنه برقرار باشد. بعبارت دیگر مسلمان هر عمل زشتی را با یک عمل نیک میتواند جبران سازد. بنابراین کمتر مسلمانی را در یابی بویژه آنان که بر اریکه قدرت نشسته اند وقعی  به قرارداد های اجتماعی بگذارد. این سبب شود که مسلمان در روابط اجتماعی پای بندی به اصل و اصولی نباشد. چون پایبند به اصل و اصول الهی ست. مسلمانی که شیفته بندگی ست حاضر است قمه را بیرون کشیده و سر آنرا که به آزادی سخن گفته است بر زمین افکند. چرا که بنده بی خبر مانده است از انسان بودن خویش، از حق و حقوقی که او را جدا از حیوان ساخته است، محروم مانده است، بی آنکه خود بدان آگاه باشد، چرا که به بندگی خود خو گرفته است.

مسلمان نمیتواند بخود  همچون انسانی خود گردان و مستقل و آزاد بنگرد. چون او بندگی را از پدران و اجداد خود بارث برده است، هرگز با ایده آزادی و آزاد اندیشی خو نگرفته است. نه تنها آنرا زیبا نمیداند بلکه آنرا خوفناک میبیند. آزادی که جوهر اصلی ساختار وجود انسان است برای مسلمان چیزی ست شیطانی. آزادی یکی میشود با بیعاری و بی بند و باری، بی عفتی و عفت سوزانی و بسیاری از امراض و عوارض دیگر اجتماعی و یا همچنانکه کمی زود تر اشاره شد بقول آیت الله امامی کاشانی میشود، لذت.

مسلمان حاضر است در راه الله هر هزینه ای از جمله جان نثاری را به پذیرد، اما هزینه آزادی را هرگز حاضر نیست که بپردازد. باین دلیل مسلمان باید در شرایط کنونی در دو صحنه نقش بازی کند. در یک صحنه در نقش بنده با بندگان دیگر خدا به رقابت بر می خیزد و ظاهر خود را قابل قبول میسازد. اگر مرد است ته ریش میگذارد، پیرهن بدون یقه و آستین بلند به تن پوشد، و با عیش و نوش و خوشگذرانی خود را غریبه نشان میدهد. در پنهان اگر مشروبات نشاط بخش به چنگ ش افتد، هرگز ابایی  در مصرف آن نکند. در حالیکه در ظاهر تقوا و پرهیزکاری و خدا پرستی از سر و پایش سرازیر است. در عین حال وقتی کار ثبت احوال و انعقاد قراردادی به گره افتاده باشد با اسکناسی پنهان در لابلای اسناد و یا ارائه گواهینامه یا کارت شناسائی و غیره، آن گره کور را میگشاید.  مسلمان زن، بنده مضاعف است. همه هرچه دارد باید بزیر حجاب پنهان سازد. وای بآن روز، مثل امروز که زن بنمایش بگذارد آنچه زیر حجاب پنهان ساخته است. یعنی آنچه که زن در واقعیت هست. اما وجود زنانه او هم الله را به نابودی تهدید میکند و هم بنده مذکر ش را. چهره زن، چشم و ابرو و نیز بر آمادگی های اندامش هم نفی فرمان الهی است هم بر انگیزد احساسات بندگان مذکر و کشاند آنها را بگمراهی. همچنانکه آیت الله جعفر سبحانی، در ادامه سخنرانی خود در باره حجاب اجباری اعلام میکند که:

بی‌حجابی موجب تحریک شهوات است و به دنبال آن مفاسدی می‌آورد و این بیماری سرایت کرده و اکثریت را می‌گیرد.

 به همین دلیل زن هم باید بنده الله باشد و هم بنده ی بندگان او.  بعبارت دیگر، مسلمان را، آزادی به هراس و وحشت میاندازد زیرا که در آزادی است که بنده میمیرد و انسان به ظهور میرسد. تنها در چنین شرایطی است، دو رویی و ریا و حیله رخ اش آشکار شود.  در جامعه ما، مردم در انتظار امام زمان هستند اما هرگز به انتظار ظهور انسان نیستند، انسانی که حق و حقوقش را بر حق و حقوق الهی و حق و حقوق ولایت فقیه ارجح دانسته و بندهای بندگی و عبودیت را پاره ساخته و خود و همه بندگان را آزاد سازد . تنها در آزادی است که انسان میتواند قراردادهای اجتماعی را  فرمانروا نموده و  قرار دادهای الهی را باژ گون سازد. انسان مسلمان باید تصمیم بگیرد که میخواهد بنده خدا باشد و یا انسانی آزاد. یکی، ماندن در فقر و محنت و عقب ماندگی ست، دیگری شاهراه ترقی و پیشرفت است و یافتن حقایق نوین و همبستگی اجتماعی .

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi